انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
یک قدم سه برای من

یک قدم سه برای من

یک قدم سه برای من ، جهشی عظیم برای بهبودی ام من

یک قدم سه برای من,مشکل مواد مخدر,چالش دوران بهبودی,جهش عظیم برای بهبودی

در ۱۹۵۴ به دنیا آمدم و از روز تولد ، یک خانواده اهل نیویورک سیتی مرا به فرزند خواندگی پذیرفتند. پدر و مادر ناتنی ام آدم های بسیار محترمی بودند. پدرخوانده ام مردی پرهیزکار، افتاده و بسیار مؤمن بود. واقعا والدین خوبی داشتم. پدر و مادر ناتنی ام هیچ چیز را در مورد قضیه فرزندخواندگی از من مخفی نکردند.

هر دوشان خیلی مرا دوست داشتند ، با این همه احساس طردشدگی از پدر و مادر واقعی ام، همیشه با من بود. شک نداشتم از بابت خانواده ای که به من عشق می ورزند به طرز غریبی خوش اقبال هستم، ولی در عین حال فکر می کردم استحقاق داشتن چنین خانواده ای را ندارم. احساس تفاوت و تنهایی و حقارت می کردم؛ و می دانستم باید کاری بکنم که حالم بهتر بشود، اما نمیدانستم چه کار.

شیوه تربیتی خانواده ما بسیار سنتی بود. هر هفته به کنیسه می رفتیم، روزی سه بار نماز می خواندیم، فقط غذاهای حلال می خوردیم، و آداب و سایر مناسبت های مذهبی را به جا می آوردیم. من خواندن و نوشتن عبری و انگلیسی را با هم یاد گرفتم. در دوره نوجوانی، سخت مایه دلخوشی پدر و مادرم بودم. در دوازده سالگی، پیرزن نابینایی را از خانه ای که آتش بود نجات دادم. عکسم را در صفحه اول روزنامه چاپ کردند. یک قدم سه برای من,مشکل مواد مخدر,چالش دوران بهبودی,جهش عظیم برای بهبودی

پدر و مادرم ، خیلی به من افتخار می کردند. ولی تنها چیزی که من می خواستم، این بود که شبیه بچه های دیگر باشم. طرز لباس پوشیدن ما با همه فرق می کرد، رفتارمان فرق می کرد، زبان مان فرق می کرد، و حتی غذاهایی که می خوردیم با دیگران فرق داشت. ولی من دوست نداشتم أمل حسابم کنند…

برای من، اعتیاد رفتار اکتسابی نبود. من از موقعی که یادم می آید معتاد بودم. اوایل به قصد فرار از خودم، به خیال بافی پناه می بردم. لباس سوپرمن می پوشیدم و دستهایم را دراز می کردم جلو و پا می گذاشتم به دو ؛ طوری که انگار می توانم پرواز کنم.

بدجور دلم می خواست یکی از همین قهرمان های خیالی باشم. به من یاد داده بودند که با دعا کردن به خیلی چیزها می شود رسید؛ که اگر در زمان درست و جای درست و با نیت درست دعا کنم، دعاهایم مستجاب خواهد شد. این بود که اغلب دعا می کردم خدا قدرت پرواز کردن و کارهای خارق العاده به من بدهد. نمی خواستم از این قدرتها مثلا برای بانک زنی استفاده کنم. می خواستم به مردم کمک کنم.

ولی به هر حال خدا قدرت پرواز کردن به من نداد. بزرگتر که شدم و دیگر پوشیدن لباس قهرمان های خیالی به سنم نمی خورد، «مواد مصرفی ام» را جایگزین کردم و نوازنده گیتار خیالی شدم.

هر روز از مدرسه که برمی گشتم میرفتم توی اتاقم، صفحه موسیقی فلان گروه را می گذاشتم، می ایستادم جلو آینه و بنا می کردم به همنوازی با گروه . نفر پنجم گروه بیتلز بودم، یا ششمین عضو رولینگ استونز .. یک قدم سه برای من,مشکل مواد مخدر,چالش دوران بهبودی,جهش عظیم برای بهبودی

بعد مادرم صدا میزد که وقت شام است، و من ناچار دوباره خودم می شدم. شبی خانواده ام از گردش به خانه برگشتند و دیدند من کف اتاق نشیمن ولو ، شده ام و یک بطری خالی شراب که مال پدرم بود کنار دستم است. از آن به بعد، دیگر نواختن گیتار خیالی را کنار گذاشتم. راه تازه ای برای فرار از خودم پیدا کرده بودم.

یا همان وقت ها مقاله ای در یکی از مجلات خواندم در مورد چند نفر که بر روی یک جور ماده مخدر، دچار توهم پرواز شده بودند و از ساختمانی پریده به پایین و کشته شده بودند. با خواندن این مقاله قاعدتا هر آدمی به خودش می گفت « این از آن چیزهایی است که نباید سراغش رفت »؛ اما من این جوری دیدم . من فکر کردم «بالاخره فهمیدم چه طور می شود پرواز کرد.» فکر کردم این جماعت بر اثر مصرف نمرده اند، حماقت دلیل مرگشان بوده: «من می روم این ماده را مصرف می کنم، و اگر خیال کردم می توانم پرواز کنم همان روی زمین بنا می کنم به بال زدن، بعد پرواز کنان می روم بالای ساختمان.» منطق من این جوری بود.

چیزی نگذشته بود که در مورد بجا آوردن مناسک مذهبی لاقید شدم. هر وقت ناچار می شدم بین رعایت شعائر مذهبی و مصرف یکی را انتخاب کنم، با درد و اکراه مصرف را انتخاب می کردم.

بیشتر و بیشتر درگیر نوعی شیوه زندگی شدم که نه چیزی از آن می دانستم نه علاقه ای به آن داشتم. پدرم به هر دری زد که شاید کمکم کند من ترک کنم. هر کاری از دستش بر می آمد می کرد. من از ته دل به پدر و مادرم احترام می گذاشتم و دوستشان داشتم، اما بیماری اعتیاد باعث شد چیزی جز سرشکستگی و غصه برایشان نداشته باشم.

دیگر هر روز مصرف می کردم، از یک نوع ماده مخدر به نوعی دیگر پناه می بردم، و از شهری به شهر دیگر می رفتم. آن قدر مردم را از خودم راندم که کم کم همه از من قطع امید کردند، خودم هم همین طور. دست به هر کاری زدم به فضاحت ختم شد. شکست در ازدواج، شکست در کار، شکست در همه چیز.

یک بار هر طور بود خودم را تر و تمیز کردم تا بتوانم در مراسم تکلیف پسرم شرکت کنم، اما وسط مراسم مجبور شدم برگردم به محل مصرفم. دیگر هیچ دلیلی برای زندگی نداشتم. مایه ننگ خانواده ام بودم. سخت سرافکنده بودم که کارم به این جا کشیده بود.

بالاخره در دسامبر ۱۹۹۳، من وارد یک مرکز سم زدایی شدم. وزنم به ۵۱ کیلوگرم رسیده بود. قطر ران هایم اندازه قطر بازوهایم بود. قیافه ام طوری بود که در اردوگاه اسرای جنگی جان به در برده ام. یک قدم سه برای من,مشکل مواد مخدر,چالش دوران بهبودی,جهش عظیم برای بهبودی

پر از خشم و تکبر و خیره سری و یک دندگی بودم، و در انکار مطلق. چه مصیبتی کشیدند از دست من کارکنان آن مرکزا می خواستند به من بفهمانند که مشکل من مصرف مواد مخدر است، اما مصرف از نظر من مشکل گشای تمام مشکلات بود. یک قدم سه برای من,مشکل مواد مخدر,چالش دوران بهبودی,جهش عظیم برای بهبودی

آن روز که بر اثر مصرف مداوم مجبور شدم ترک تحصیل کنم، مشکل مواد مخدر نداشتم، مشکل تحصیلی داشتم. وقتی بر اثر مصرف از خانه پدرم آمدم بیرون، بان هم مشکل مصرف نداشتم، مشکلم خانوادگی بود. وقتی زنم ترکم کرد چون جلو چشم بچه ها مصرف می کردم، مشکلم مواد مخدر نبود، مشکلات زناشویی داشتم. وقتی ماشینم را فقط برای دوسه وعده مواد فروختم، مشکل مصرف نداشتم، مشکل رفت و آمد داشتم. من در چنین انکاری بودم که با معتادان گمنام آشنا شدم.

دوره سم زدایی و دارو درمانی را گذراندم و سر از یک خانه بین راهی در شمال نیویورک در آوردم. همان شب ورود به خانه نیمه راهی، در اولین جلسه NA شرکت کردم. دستم را بلند کردم و گفتم تازه واردم، و آنها هم یک دفترچه فهرست جلسات را دور گرداندند تا سایر اعضا تلفن شان را برای من روی آن بنویسند.

هنوز آن دفترچه را دارم. در ده سال اول بهبودی ام، همیشه توی کیف پولم بود. اما حالا ورق ورق شده و آن را گذاشته ام توی اتاق نشیمن مان. هر از گاهی نگاهی به اسم های روی دفترچه می اندازم، که بیشترشان همچنان پاک هستند.  یک یک قدم سه برای من,مشکل مواد مخدر,چالش دوران بهبودی,جهش عظیم برای بهبودی

من از همان اول دوران بهبودی مشغول خدمت شدم، و فروتنی حاصل از خدمت خیلی به حالم مفید بود. کار کردن قدم ها با راهنمایم را هم فورأ شروع کردم. تا مدت ها با قدم سوم کلنجار می رفتم. نمی توانستم بفهمم روحانیت و مذهب چه فرقی با هم دارند، و ناچار بودم رابطه ام با نیروی برتر را از نو تعریف کنم.

کلنجار رفتن با قدم سوم، بزرگترین چالش دوران بهبودی و در عین حال ارزنده ترین تجربه عمر من بوده است. راهنمای من خیال می کرد من دو سه ماهه قدم سوم را طی می کنم و قبل از رسیدن به تولد یک سالگی ام دست به کار نوشتن فهرست قدم چهار خواهم شد. اما جست وجوی من در پی آن نیروی برتر محافظ و مهربان تقریبا بیست ماه طول کشید؛ نیرویی که از او بخواهم «مرا در بهبودی راهنما باشه و نشانم ده چگونه زندگی کنم.»

مشکل این بود که من آن نیروی برتر را به صورتی می دیدم که در یک دستش کارنامه اعمال من است و در دست دیگرش صاعقه و بی برو برگرد قرار است مرا به جهنم بفرستد. چه طور می شد من تصميم گیرم اراده و زندگی ام را به چنین نیروی برتری بسپارم؟ از طرف دیگر به وضوح دیدم کسانی که قدم سوم و یازدهم را کار کرده اند آرامشی در وجودشان هست که در من نبود؛ و سخت طالب این آرامش بودم.

بنابراین ناچار بودم تعریف تازهای از آن نیروی برتر پیدا کنم. بنا کردم به جست وجو در کتاب خانه ها و اینترنت. مدتی را به مراقبه در دیرها و صومعه ها گذراندم. مشغول خدمت در کنیسهای شدم و با خاخام صحبت کردم.

با بسیاری از اعضای انجمن در مورد درکشان از نیروی برتر حرف زدم. بعضی از این تجربه ها خوب بود، و بعضی نه. همچنان به جست وجویم ادامه دادم.

آهسته آهسته، اوضاع تغییر کرد. کم کم شروع کردم به حرف زدن منظم با نیروی برترم. به تدریج نشانه هایی از تأثیر نیروی برتر را در زندگی دیگران دیدم، و شکرگزاری از این بابت کار دائمی ام شد. یک قدم سه برای من,مشکل مواد مخدر,چالش دوران بهبودی,جهش عظیم برای بهبودی

دعا کردن برای دیگران را در پیش گرفتم، و کم کم مستجاب شدن بعضی از این دعاها را به چشم دیدم. بعد، وقت مشخصی را اختصاص دادم به این که پیوسته از نیروی برترم تقاضا کنم در طريق جست وجویش یاری ام کند. آن وقت، روزی در حال مراقبه، به این شهود رسیدم که نیروی برترم را دیگر به صورت صاعقه به دست نمی بینم.

کم کم متوجه شدم که دارم تغییر می کنم. دیگر وجه مثبت اطرافیانم را میدیدم. توانایی درک مشکلات دیگران را پیدا کردم، و دعا می کردم که چاره مشکلشان را پیدا کنند. و بر اثر نزدیک تر شدن به نیروی برتر و انجمن NA، دیگر نیروی برتر را به چشم مجازات گر ندیدم.

به این درک رسیدم که آدم بدی نیستم، و قرار نیست مرا در جهنم بیندازند. حالا تصورش هم برایم سخت است که کسی در زندان ها و بیمارستانها خدمت کند و باز هم خودش را اهل جهنم بداند. یک قدم سه برای من,مشکل مواد مخدر,چالش دوران بهبودی,جهش عظیم برای بهبودی

اما طی طریق من همچنان ادامه دارد. من هنوز در حال رشد هستم. محبت من نیروی برترم روز به روز ریشه دارتر می شود. هنوز چیزی در دلم مرا به بازگشت به منم می خواند. یک بار یکی از دوستان معتاد از من خواست ، به اتفاق او به کنیسه بروم. آن قدرها هم بد نبود. به تدریج دارم ناظم با نیروی برتر احساس راحتی بیشتری می کنم.

روزی، پدر پس از سال ها قاصدی روانه کرد تا پسرش را بیابد و او را به خانه بخواند. پسر پاسخ داد:

بازگشت نمی توانم.» آن گاه پدر باز قاصد روانه کرد و به پسر گفت: «پس تا آنجا که می توانی بیا، و من باقی راه را به دیدار تو خواهم آمد.» نیروی برترم، باقی راه را به دیدار من آمده است.

امروز میدانم نیروی برترم از آن جا که من هستم راضی است، اما پیوسته فرصت هایی در این طریق برای رشد روحانی من فراهم می کند. او این فرصت ها را اغلب عامدانه به صورت سختی و مصیبت سر راه من می گذارد. اینها را هم می توان به چشم آزمون دید، هم به چشم عبرت اختیار با من است. می توانم انتخاب کنم .

من واقعا از بابت برنامه معتادان گمنام شکر گزار هستم. زندگی من اکنون هدفی دارد. خودم و تمام اطرافیانم را دوست دارم. از پیشکسوت هایمان در انجمن سپاس گزارم که باعث شدند ، من از وجود جایی برای ماندن و چیزی برای ” مطمئن باشم.

من این را مدیون آنها هستم. و تنها راهی که برای ادای دین ، می شناسم خدمت است، و اطمینان از این که امروز جلسه ای هست که تازه وارد در آن بنشیند. بسیار شاکرم از این که توانسته ام پاک بمانم. من به کمک تازه وارد می روم، دنبال کسانی می گردم که با درکشان از نیروی برتر در جدال هستند ، تجربه ام را با چنین آدمهایی در میان می گذارم. امروز، سخت شاکرم از خداوند مجال پرواز به من نداد. این برنامه کارآمد است.

یک قدم سه برای من,مشکل مواد مخدر,چالش دوران بهبودی,جهش عظیم برای بهبودی

منبع : کتاب پایه

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا