شاکرم که خدا هنوز هم دعای معتادجماعت را می شنود
شاکرم که خدا هنوز هم دعای معتادجماعت را می شنود
سرگذشت من شبیه خیلی های دیگر است، چه کسانی که قبل از من وارد شده اند ، چه کسانی که بعد از من خواهند آمد. قصه ای است مکرر از آن متأسفانه تعداد بسیار زیادی از سیاه پوست های حاشیه نشین آمریکایی از سر می گذرانند؛ از جمله دوران کودکی و نوجوانی ای که مشخصه آن خلاف کاری، تزریق مواد، و نوعی جهل روحانی ناشی از بیماری است : من در کودکی خدا را می شناختم، اما در دوران اعتیاد فعال، این بیماری نمی گذاشت من رابطه ای با او داشته باشم.
من در دوران بلوغ سخت مجذوب آن دست ، از بچه های محل شده بودم که زندگی خیابانی داشتند. این جور آدم ها را تحسین می کردم و مشتاق بودم از آنها تقلید کنم. البته همه چنین نگرشی نداشتند.
خیلی از دوستان من این جور آدم ها را فقط یک مشت «انگل اجتماع» می دانستند ، که نه سزاوار تحسین هستند ، نه لايق احترام. من یک برادر و یک خواهر داشتم که هر دو تحصیلات دانشگاهی داشتند و سرمشق درخشانی بودند؛ بنابراین راحت نمی شود توضیح داد که چرا من جلب زندگی خیابانی شده بودم. شاید بر اثر تنهایی و خلئی بود که در کودکی می کردم.
یا شاید به دلیل تشنگی ام برای پذیرفته شدن بود، یا نیاز احساس کنم برای خودم کسی هستم. دلیلش هر چه بود، کشش من به بعدها منجر به سالها رنج و فلاکت شد.
در کودکی نسبت به خانواده ام و جامعه سخت احساس غریبگی داشتم و عملا با هیچ یک از بخش های جامعه جور نبودم. همیشه غمگین و افسرده اسکن بودم و سیگاری بودم و همیشه کشیدن ، اندکی مرا از انزوا ، ناراحتی و تنهایی نجات داد. در ضمن بچه ضعیفی هم بودم ، به کسانی احتیاج داشتم که در برابر بچه های قلدر از من محافظت کنند تا من احساس کنم در جمعشان خودی هستم. و مصرف، این احساس امنیت بودن را در من به وجود آورد.
من هیچ وقت با حشیش حال نکردم. ترسهای توهمی در من به وجود می آورد، چت می کردم و به کره خوری می افتادم. به رغم تمام این احساسات ناخوشایند، از سیگاری کشیدن دست بر نداشتم، چون در آن دوران مقبول بودن در جمع هم سن وسالها یکی از ارزش های مهم زندگی من بود…
خدا دعای معتاد جماعت,را می شنود,ارمغان اعتیاد,مصرف هر روزه مواد,دعای معتادجماعت
در دوران دبیرستان، هروئین را امتحان کردم که بلافاصله تبدیل به ماده مخدر خوبم شد و جای ماری جوانا را گرفت. هروئین انگار مرا از تمام ناراحتی های اضطراب ها و نا امیدی ها آزاد کرد .
البته اولش . هروئین مرا از نیاز به «محافظت» هم آزاد کرد، چون نوعی احساس قلدری و شهامت کاذب به من می داد. برای تأمین مواد خلاف هم می کردم. قبلا هیچ وقت جرات چنین کارهایی را نداشتم. ارمغان اعتیاد برای من جدایی از خانواده، محدود شدن حلقه معاشرانم به معتادان دیگر و دردسرهای قانونی بود، و این که به کلی از درس زده بشوم. از مدرسه بیرونم انداختند و من مثلا به قصد این که «خودم را پیدا کنم»، دور مملکت راه افتادم.
چند بار در زمان های مختلف از آتلانتا رفتم و دوباره برگشتم، که آخرین بار آن در ۱۹۸۴ بود. آخرین بار دعا کردم که دیگر بتوانم سر و سامانی بگیرم، خودم را جمع و جور کنم، و بر مصرف مواد غلبه کنم.
اما بیماری من کاری به این حرفها نداشت. دوباره مصرف هر روزه مواد را از سر گرفتم. آن موقع با یکی از دوستان و خواهر زاده ام هم خانه بودم. آنها هم معتاد بودند و همگی با هم مصرف می کردیم. خدا دعای معتاد جماعت,را می شنود,ارمغان اعتیاد,مصرف هر روزه مواد,دعای معتادجماعت
یک روز چیزی نمانده بود دچار بیش مصرفی بشوم و به جایی رسیدم که «از خستگی و درماندگی، خسته و درمانده شدم.» آن وقت به زانو افتادم و آن دعایی را همه می دانید به زبان آوردم:
«خدايا، التماس میکنم کمکم کن.» واقعا شاکرم خدا هنوز هم دعای معتادجماعت را می شنود. چند روز بعد من برای اولین بار جلسه معتادان گمنام گذاشتم. از آن روز تاکنون، من به کمک خداوند، شدم های دوازده گانه، راهنمایم، و این انجمن، از اعتیاد فعال رهایی یافته ام .
من همان اوایل دوران بهبودی، ارزش فعال بودن در انجمن و پرداختن به کارهای خدماتی NA را درک کردم، و بلافاصله وظیفه کمک به دیگران را به عهده گرفتم، این خدمتها انواع و اقسام وظایف را در بر می گرفت. حاصل این تجربه ها، به دست آوردن اعتماد به نفس در مورد قابلیت هایم در خدمت بود.
خدا دعای معتاد جماعت,را می شنود,ارمغان اعتیاد,مصرف هر روزه مواد,دعای معتادجماعت
اولین «شغل جدی» من مشاوره بود ؛ هر چند از آن جایی که دیپلم دبیرستان را نگرفته بود، به لحاظ حرفه ای محدودیت هایی داشتم، مرتب توی سرم می زدند که پروانه اشتغال ندارم.
رنجش مانع می شد از این که من دنبال گرفتن مدرک باشم. عقیده داشتم که تجربیات زندگی و بهبودی فردی ام از هر مدرکی ارزشمندتر است.
اما دست آخر در پیروی از پیشنهاد راهنمایم، تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم. این تصمیم، موانع و مشکلاتی را پیش آورد. تقریبا بیست سال بود که ترک تحصیل کرده بودم، و نمی دانستم از کجا باید شروع کنم. مرا از مدرسه بیرون انداخته بودند چون درس خواندن مزاحم شغل اصلی و تمام وقت آن روزهای من یعنی مصرف می شد.
در اوایل دوران بهبودی، به ضرب تشويق اعضای قدیمی انجمن، دیپلم دبیرستان را گرفتم. آن موقع سی و پنج سالم بود و احساس می کردم برای گذراندن دوره دانشگاه دیگر زیادی پیر شده ام. حساب کردم تا وقتی دانشگاهم بخواهد تمام شود، چهل سال را رد کرده ام. و در ضمن اصلا هم نمی دانستم در دوران تحصیل خرجم را از کجا باید در بیاورم.
با این همه، می دانستم که خدا مرا از اعتیاد فعال نجات نداده ، تا در شغلی که جای پیش رفت ندارد در جا بزنم.
خدا دعای معتاد جماعت,را می شنود,ارمغان اعتیاد,مصرف هر روزه مواد,دعای معتادجماعت
اگر به خودم بود، من هرگز به جایگاهی که اکنون در زندگی دارم نمی رسیدم. من تا حالا باید هفت کفن پوسانده باشم، اما به لطف و مرحمت خداوند، فرصت پیوستن به معتادان گمنام نصیبم شد. با هدایت راهنمایم، قدمهای دوازده گانه معتادان گمنام و دوستان بهبودی توانستم ، در پرتو لطف و مرحمت خدا بمانم. همه اینها مرا مطمئن کرده بود که خداوند سرنوشت خوبی برایم مقدر کرده، فقط لازم بود فرمانبردار بمانم و به او اعتماد داشته باشم.
این اعتماد را فقط به صورت پیروی مستمر از اصول NA می شد متجلی کرد. . و گاه بی نهایت دشوار بود. من زیاد عادت به درس خواندن نداشتم (راستش داشتم)، و چیز خواندن برایم راحت نبود. کتاب پایه و نشریات مربوط به و NA را می توانستم بخوانم، اما هیچ متن دیگری برایم جذابیت نداشت.
مجبور کردند ، در گروه های مطالعاتی فعالیت کنم، و معلوم شد این هم خودش کا مضاعفی است. هم کلاسی های من در این گروه های مطالعاتی، «برنامه» نداشتند و تعامل با آنها برای من دشوار بود. درس خواندن در کتاب خانه هم برایم سخت بود. سکوت کتاب خانه رسمأ اذیتم می کرد. اغلب به خودم می آمدم و دیدم به جای درس خواندن، دارم خیال بافی می کنم. با وجود تمام این موانع، توانستم با معدل عالی درسم را تمام کنم و در دوره تکمیلی مددکاری در یک دانشگاه معتبر پذیرفته شدم.شاکرم که خدا هنوز هم دعای معتادجماعت را می شنود
خدا دعای معتاد جماعت,را می شنود,ارمغان اعتیاد,مصرف هر روزه مواد,دعای معتادجماعت
دوره کارشناسی ارشد برای من در حکم مواجه شدن با دشواری های تازه بود. به درک و هوش خودم اطمینان نداشتم و نگران بودم مبادا استادان و سایر دانشجوها فکر کنند من به برکت سیاست تبعیض مثبت در این دوره پذیرفته شده ام نه قابلیت های خودم.
تعداد نسبتا اندکی از دانشجویان سیاه پوست هم بودند که با هم کشمکش هایی داشتیم. من بر این گمان بودم که دانشجویان سفید پوست نمی توانند وضعیت آدمی مثل من را درک کنند.
چنین حس و حالی را من در اوایل دوران بهبودی هم تجربه کرده بودم؛ یعنی هنگامی که در انجمن منطقه ما تعداد اعضای فعال سیاه پوست ده یا دوازده نفر بیشتر نبود.
در آن دوران، وقتی مسائل نژادی در انجمن پیش کشیده شد، ما فورا تأکید کردیم که بیماری اعتیاد هیچ نوع تبعیضی نمی شناسد و همه ما را صرف نظر از نژادمان آلوده می کند. بنابراین اگر بخواهیم به بهبودی برسیم، باید راهبردی پیدا کنیم که با عمل بر مبنای آن، نگذاریم عامل نژاد و یا تبعیض نژادی پیش رفت مان را سد کند.
به رغم این مشکلات من با مدرک کارشناسی ارشد مددکاری فارغ التحصیل شدم.شاکرم که خدا هنوز هم دعای معتادجماعت را می شنود
خداوند عمری دوباره به من اعطا کرده، و من اکنون در جایی هستم که از تجربه های دردناکی که خودم از سر گذراندم، به دیگران کمک کنم. به این بزرگترین موهبتی است که نصیبم شده. من چه در مقام عضو عضو NA چه جایگاه مددکار اجتماعی ،خود را موظف به کمک به دیگران می دانم.
شاکرم که خدا هنوز هم دعای معتادجماعت را می شنود
خدا دعای معتاد جماعت,را می شنود,ارمغان اعتیاد,مصرف هر روزه مواد,دعای معتادجماعت
قبلا گفتم که وقتی تازه به آتلانتا آمده بودم، با خواهر زاده و یکی دوستانم هم خانه بودیم. در ۱۹۹۱، خواهر زاده من بر اثر عوارض ناشی از ایدز درگذشت ، بعد آن دوستم هم به بیست و پنج سال زندان محکوم شد. اکنون من بيش از بیست و یک سال است که بهبودی ام در NA را جشن می گیرم. در حال تحصیل در دوره دکترای مددکاری هستم. علاوه بر این، مؤسس و مدیر عامال یک مؤسسه غیرانتفاعی بهبودی مدار هستم. هیچ یک از این دستاوردهای بدون کمک نیروی برتر و انجمن NA ممکن نبود.
من در همان هفده سال اول پاکی، به لحاظ مادی هر چیزی که یک بچه پایین شهری ، ممکن بود آرزویش را داشته باشد به دست آوردم، از جمله یک دوره چهار ماهه کارآموزی مددکاری در آفریقای جنوبی که در آن، افتخار کمک به رشد انجمن NA در آنجا هم نصیبم شد.
اما در همین دوران موفقیت مادی، احساس می کردم انگار روحم را گم کرده ام. نوعی «نیروی برتر» در زندگی ام وجود داشت اما من رابطه حسابی و درستی با او نداشتم ، یعنی از آن جنسی نبود که در قدم یازدهم حرفش را می زنیم.
خدا دعای معتاد جماعت,را می شنود,ارمغان اعتیاد,مصرف هر روزه مواد,دعای معتادجماعت
روزی در همان حال پاکی و احساس بدبختی با چند نفر از اعضای NA آشنا شدم که راحت در مورد عشق شان به خداوند و ارتباط میان اعتقاد به خدا با بهبودی از اعتیاد صحبت می کردند.
این اعضا به جای صحبت از کمال روحانی بیشتر از رشد روحانی حرف می زدند، و این برای من خیلی مهم بود چون من فکر نمی کردم هیچ وقت بتوانم به معیارهایی که مؤمنان ظاهرا بر اساس آن زندگی می کنند ، برسم ، یا حفظ شان کنم. امروز من بهبودی ام در NA، طریقت ایمانی محبتم نسبت به خداوند را با اعتقادات هیچ کس دیگر مقایسه نمی کنم.
رابطه ام با نیروی برتر از سر صدق است، و امری است شخصی. قرارمان با خدا این است که من هر روز تمام تلاشم را به خرج بدهم، و او هم همچنان در این راه مددکار من باشد. به چشم من، آن بیداری روحانی که بر اثر کار کردن قدمهای دوازده گانه معتادان گمنام کشف کرده ام، شناخت مسئولیتی است که در مقام انسان بر عهده دارم .
خدا دعای معتاد جماعت,را می شنود,ارمغان اعتیاد,مصرف هر روزه مواد,دعای معتادجماعت