انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
ساندویچ

ساندویچ

ساندویچ

ساندویچ,اگر معتاد نشده بودم,محیط امن NA,اثر اعتیاد,اثر مصرف الکل,در قبال بهبودی

نشسته بودم توی سرسرا ، بالای پله ها ، خیره شده بودم به نرده های چوبی پله داشتم فکر می کردم این نرده ها جان می دهد برای بستن طناب دار. اما باز هم می دانستم که فکر خودکشی را عملی نخواهم کرد، هر چند دیگر دلی نمی خواست به این زندگی ادامه بدهم.

در جستجوی تلفن امداد، دفتر تلفن را نگاه کردم. تلفن زدم و مردی گوشی را برداشت. گفت می شود در دفترشان قهوه ای با هم بخوریم و اجباری نیست من چیزی بگویم، اما اگر هم دلم خواست می توانیم با هم صحبت کنیم.

رفتم به دیدنش و سعی کردم اندوه ام را بروز ندهم. فنجانی قهوه خوردم و خوشحال بودم از این که از چاردیواری خفه کننده خانه بیرون آمده ام. آن مرد از جلساتی که خودش به آن می رفت برایم صحبت کرد، و از من پرسید دوست دارم همراهی اش کنم یا نه. من حرفی نداشتم، دلم نمی خواست تنها بمانم.

قبل از جلسه، به خانه آن مرد رفتیم. او فهمید، یا شاید هم خودم گفتم، که چند روز است چیزی نخورده ام. ساندویچی برایم درست کرد. این کارش تأثیر غریبی بر من گذاشت. من کارهایی کرده بودم که با وجدانم مغایر بود. دروغ گفته بودم، فریب کاری کرده بودم، و بدتر از همه زور گیری کرده بودم. من ارزش این محبت را نداشتم، با این همه آن مرد چنین لطفی در حق من کرده بود.

ساندویچ,اگر معتاد نشده بودم,محیط امن NA,اثر اعتیاد,اثر مصرف الکل,در قبال بهبودی
به راهنمایی او در اولین جلسه شرکت کردم. چند نفرشان با من صحبت کردند، اما یادم نیست چه گفتند. فقط می دانم که گریه می کردم. صمیمیتی را که در کنار این آدم ها احساس می کردم خوب یادم هست. حس کردم چیزی مشترک ما را به هم پیوند می دهد. حس کردم خودی هستم، پیش اینها خودی هستم. قبل از آن هرگز چنین احساسی به من دست نداده بود.

من همیشه با دیگران احساس تفاوت می کردم، حتی با خانواده ام. ما در روستا بندگی می کردیم، اما در اصل اهل آن جا نبودیم و لهجه اهالی آن جا برای ما نا آشنا بود. مدرسه ای که من به آن می رفتم با مدرسه بچه های محل فرق می کرد. دوست درست و حسابی نداشتم، و در دوره ابتدایی که بودم برادر بزرگترم مرد. پدر و مادرم همیشه مشغول دعوا بودند، و من خجالت می کشیدم. اغلب با مادرم از خانه فرار می کردیم. بعد از چند ساعت پدرم پیدایمان می کرد و برمی گرداندمان خانه.

در نوجوانی فهمیدم که برای بزرگترها، داد زدن، دعوا کردن، مصرف کردن و فرار کردن، راه های معمول برای مواجهه با مشکلات است. من پسر حساس و باهوشی بودم که چشم و گوشم داشت در نا امنی باز می شد.

ساندویچ,اگر معتاد نشده بودم,محیط امن NA,اثر اعتیاد,اثر مصرف الکل,در قبال بهبودی
به همین جهت، احساس تعلقی که در آن جلسه اول به من دست داد بسیار مهم بود ، بازگشت مرا به جلسات تضمین کرد. در آن هفته های اول، پاک ماندن خیلی سخت بود. از یک جلسه تا جلسه بعد، روزها انگار بی پایان بود. وقتی قطع مصرف کردم، طوری بود که انگار پس از سالها زندگی در غاری عمیق و تاریک، ناگهان پا در روشنایی شدید آفتاب گذاشته ام.

چشمم باید به نوری که گاهی سخت آزارنده بود عادت می کرد. شدت همه چیز، چه خوب چه بد، چند برابر شد. حالا که داشتم بدون هیچ ماده کرخ کننده ای زندگی می کردم، خیلی از احساساتی که ناگهان در من بروز می کرد برایم ناشناخته بود. گاهی فکر می کردم دارم دیوانه می شوم. ممکن بود ناگهان بی هیچ دلیلی احساس دلتنگی بکنم، و گاهی روزها این حال طول می کشید. اما معتادهای دیگر که کشمکش های درونی خودشان را به یاد داشتند، به من اطمینان دادند که همه چیز درست می شود. گفتند قرار نیست من همه چیز را یکباره بفهمم و همیشه کسی هست که به او اتکا کنم. من در امان بودم. به جلسه آمدن ادامه دادم، و کم کم آسوده تر شدم. وسوسه مصرف از میان رفت.

آن اوایل که تازه با انجمن آشنا شده بود، خیال می کردم مشکل من چیزی است و ظهور ، من درگیر رابطه ناسالمی بودم با مردی که تصور می کردم او را دوست دارم. به کلی خودم را نادیده می گرفتم، و خیال می کردم عشق همین است. وقتی مصرف می کردیم، دعواهایمان چنان افسارگسیخته می شد که ممکن بود با شیشه مشروب به جان هم بیفتیم.

ساندویچ,اگر معتاد نشده بودم,محیط امن NA,اثر اعتیاد,اثر مصرف الکل,در قبال بهبودی
اما هنگامی که چشمم را به روی واقعیت وجودی ام گشودم، کم کم فهمیدم ، مشکلات من سابقه دارتر از این حرف هاست. یادم آمد همان روزها که هنوز یک هفته از خاکسپاری مادرم نمی گذشت، تا خرخره مشروب می خوردم، با این که بیست سال بیشتر نداشتم. یادم آمد که قبلا در می خانه ها دعواها کرده بودم، بعد هم با دوستان و عشاقم قطع رابطه کرده بودم؛ قبلا هم خواسته بودم بمیرم و چند بار هم به طرز رقت باری دست به خودکشی زده بودم.

قبلا هم در موقعیت هایی قرار گرفته بودم که دیگران می خواستند مرا بکشند. خلاصه هیچ کدام از این گرفتاری ها برای من تازه نبود. منتها من همیشه سعی کرده بودم راه نجاتم را در مواد مخدر، روابط عاطفی، سیگار کشیدن و غیره پیدا کنم. رفتار معتادگونه از خیلی وقت پیش به راه فرار من بدل شده بود. NA فضای امنی برای من فراهم کرد که در آن می توانستم هر آنچه را می خواهم بازگو کنم و با دیگران در میان بگذارم.

این امنیت مرا قادر ساخت فراتر از چند سال اخیر را ببینم و به گذشته ها، به الگوهایی که مدت ها بود رفتارهای مرا تعیین می کرد دقت کنم.

ساندویچ,اگر معتاد نشده بودم,محیط امن NA,اثر اعتیاد,اثر مصرف الکل,در قبال بهبودی
من همیشه مهار اوضاع که از دستم در می رفت، خیال می کردم دلیلش عوامل خارجی بوده. فکر می کردم من باهوشم، خانه و شغلم هنوز سر جایش است؛ وضع آن قدرها هم بد نیست.

فقط کاش دیگران قدر مرا می دانستند. فقط اگر می شد جای دیگری ساکن یا شاغل بودم؛ اگر می شد هوا این قدر بد نبود؛ اگر می شد خدمت سربازی در کار نبود؛ اگر برادرم یا مادرم نمرده بود؛ اگر… اگر… اگر معتاد نشده بودم. در توجیه کم نمی آوردم. همیشه قربانی عوامل خارجی بودم.

من یاد گرفتم که احساساتم را تشخیص بدهم. محیط امن NA به من امكان داد با ترس های درونی ام روبه رو شوم. ترس های من ریشه دار بود، و در اعماق وجودم پنهان شده بود ، ترس از این که مرا به چیزی نگیرند، ترس از بی کسی، ترس از پوچی”. من به تنهایی نمی توانستم از پس این ترس ها برآیم. آن هراس کهنه از پوچی و تنهایی همچنان ممکن است وجود مرا تسخیر کند.

اما قدم های دوازده گانه معتادان گمنام و اعضای برنامه که من سخت دوستشان دارم، راه دیگری را به من باد داده اند. امنیت و جمعیت خاطری که من از برنامه گرفتم فرصت نفس کشیدن به من داد. آزادی انتخاب به من داد. دیگر مجبور نبودم در برابر عوامل مختلف به شیوۂ سابق واکنش نشان دهم.

آن اوایل، از کلمه خدا ، هیچ خوشم نمی آمد. به یاد آدم ها و نهادهایی می افتادم که در مورد دیگران قضاوت می کنند؛ مثل کلیساهایی که به دلیل هم جنس خواه بودن، مرا تکفیر کرده بودند. این کلمه مرا می ترساند. می ترسیدم مبادا صلاحیت عضویت در یک برنامه دوازده قدمی را نداشته باشم. این موضوع را در جلسات با دیگران در میان گذاشتم. با معتادان دیگر صحبت کردم و فهمیدم که روحانیت نوعی سلوک شخصی است. اصل همان تعبیری است که خود من از مفهوم خدا درک می کنم، نه برداشت و قضاوت دیگران.

به کمک آنها، یاد گرفتم به نیرویی بسیار برتر از خود اتکا کنم که مهربانی محض است. وقتی به پدرم گفتم که معتاد هستم، گفت مرگ پدرش بر اثر اعتیاد بود. از حرفهایی که معمولا اعضای خانواده در مورد پدر بزرگم میزدند، برنمی آمد که او آدمی لاابالی بوده باشد؛ اما معتاد بود. پدرم در بچه گی ناچار بود توی می خانه ها دنبال پدربزرگم بگردد و با التماس از او پولی برای خرج خانه بگیرد. ساندویچ,اگر معتاد نشده بودم,محیط امن NA,اثر اعتیاد,اثر مصرف الکل,در قبال بهبودی

دست آخر پدربزرگم بر اثر مصرف الکل مرد و زن و بچه اش را در فقر گذاشت. پدر من از شدت شرمساری، هرگز این ماجرا را برای کسی تعریف نکرده بود. پی بردن به این راز، محبت مرا نسبت به پدرم بیشتر کرد ، و همین طور نسبت به خودم. دیدم من بیماری ای دارم که در خانواده ما سابقه دار بوده است. من به اختیار خودم معتاد شدم. از میان بردن این بیماری هم چیزی نیست که در توان من باشد و آدمهای دیگر هم، چه معتاد چه غیر معتاد، هر کدام قصه و غصه ای دارند. درک تدریجی عجز خودم و به وجود آمدن احساس همدردی نسبت به عجزهای دیگران، اجازه نفس کشیدن به من داد، و فرصتی به وجود آورد تا بیشتر در پی کشف خوبی های ذاتی خودم و دیگران باشم.

پدرم که مرد، توانستم با همسرش و دیگران همراه و همدرد باشم، مثل هر مرد بالغی که می شود به او اتکا کرد. من اجباری ندارم کارهایی را که خودم کرده ام یا دیگران کرده اند تأیید کنم.

فقط بگویم که من هر روز آزادی بیشتر و بیشتری برای جدا کردن خود از چنگ آن گذشته مخرب، رفتار مخرب، و طرز فکر مخرب به دست می آورم. و همین، زندگی مرا بی نهایت زیبا کرده است.

ساندویچ,اگر معتاد نشده بودم,محیط امن NA,اثر اعتیاد,اثر مصرف الکل,در قبال بهبودی
من دیگر اسیر بی اختیار احساسات نیستم. رها کردن برایم آسان تر شده است. حالا بهتر می توانم بین احساساتم، افکارم، و رفتارهایم فاصله بگذارم، فاصله ای که برای تصمیم گرفتن ضروری است. من همیشه موفق نمی شوم تصمیم های درست بگیرم. هنوز هم احساساتی بازی ها و دل شوره هایم وجود دارد. من آدمم و بی نقص نیستم. اما پیش رفت زیادی در خود می بینم، و از این بابت بسیار شاکرم.

ساندویچ,اگر معتاد نشده بودم,محیط امن NA,اثر اعتیاد,اثر مصرف الکل,در قبال بهبودی
موهبت های بسیاری نصیب من شده است. با کسی که دوستش دارم رابطه خوبی دارم و به واسطه آن، شیوه های سالم برای روبه رو شدن با اختلافات را یاد می گیرم. دوستانی دارم.

قابلیت عشق ورزی و محبوب بودن را پیدا کرده ام. من یک معتاد هستم. معتاد بودن من دیگر نه نوعی معلولیت، بلکه محرکی است برای شکل دادن به زندگی به نحوی مثبت.

از آن روز که من دلم می خواست بمیرم و مردی به من نشان داد که ارزش ملاطفت را دارم، خیلی چیزها تغییر کرده است. من خودم را حتى مستحق ساندویچی او که برایم درست کرد نمی دیدم، اما این را که به NA تعلق دارم به واقع احساس کردم؛ و هنوز هم چنین است.

بسیار مهم است که من هوشیار باشم: بیماری من حي و حاضر است و خواهد بود؛ بنابر این بهبودی من نیز باید ادامه یابد. من هر چه بیشتر خواهم آموخت که به عشق و نیروی بی پایان نهفته در روحانیت این برنامه اتکا کنم.

ساندویچ,اگر معتاد نشده بودم,محیط امن NA,اثر اعتیاد,اثر مصرف الکل,در قبال بهبودی
من دیگر قربانی بی اختیار دیگران یا خودم نیستم. دیگر هر اتفاقی هم بیفتد اجباری به مصرف ندارم. من در قبال بهبودی ام مسئولم. اگر باز به دام آن احساس همیشگی غصه خوردن به حال خود بیفتم، ابزارهایی برای مقابله با آن دارم. دیگر تنها نیستم، یارانی دارم که وقتی از آنها درخواست می کنم به من دل گرمی می دهند. در مواقعی که دچار نا امیدی می شوم، همیشه کسی هست که با او صحبت کنم ، و همیشه رو به بهبودی هستم.

ساندویچ,اگر معتاد نشده بودم,محیط امن NA,اثر اعتیاد,اثر مصرف الکل,در قبال بهبودی

منبع : کتاب پایه

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا