انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
چطور شد که دوباره به اینجا رسیدم؟

چطور شد که دوباره به اینجا رسیدم؟

چطور شد که دوباره به اینجا رسیدم؟

چطور شد که دوباره به اینجا رسیدم؟

بله، من دوباره خود را در حالت نشئگی، خماری و یأس پیدا کردم و داشتم فکر می کردم چگونه دوباره و به این سرعت، به جای اولم برگشتم. فقط دوماه پیش بود که در یک روزِ کسل کننده و غمگین تصمیم گرفتم فقط یکبار مصرف کنم. فقط یک کام تا آرام تر شوم و بتوانم روزهای بی انتهای قرنطینۀ کوید 19 را تحمل کنم. برای من لغزش همیشه همان بار اول بوده است و آن را صدها و شاید هزارها بار تکرار کرده بودم: «یکبار زیاد و هزار بار هرگز کافی نیست ». با همان کامِ اول اژدهای خفته را که طی 2سال پاکی ام، درخوابِ زمستانی بود بیدارکردم و وقتی او بیدار شد، بسیار گرسنه بود. می دانستم که راه بهتری برای زندگی وجود دارد ولی ظاهرا هیچ کاری از دستم برنمی آمد و در نهایت خود را دوباره در جای اولم یافتم. البته این بار یک چیز نسبت به دفعات قبل متفاوت به نظر می رسید؛ بیماری ام پیشرفت کرده بود.
حتی نمی شود آن را تصور نمود، چرا من باید به کوبیدنِ سرم به دیوار ادامه دهم تا به خودم ثابت کنم که هر چه راهنمایم به من گفته بود، هر چه را که در جلسات شنیده بودم، در نشریات مان خوانده بودم و از دیگر معتادان شنیده بودم حقیقت دارد؟ بنابراین، برای اولین بار در عمرم، خود را بی خانمان و درحالِ فرار از قانون یافتم. من بیمارم؛ از نظرِ جسمی، روانی و روحانی و فقط برای اینکه بتوانم شرایطی عادی را احساس کنم باید بیشتر مواد مصرف کنم. تمام دارایی ها و اشیای با ارزشم را می توان درون یک اطاقک 2متر در 1متری جای داد. در حال حاضر در ماشینِ خود زندگی می کنم. بسیار خوش شانس بودم که بتوانم هنوز این چیزها را داشته باشم ولیکن چیزهایی را که واقعأ اهمیت داشتند و با ارزش بودند، مانند روحانیت، احساسات و چیزهای ناملموسِ دیگر، عشق، روابط، اخلاقیات، ارزش ها، بهبودی ام و رابطه با نیروی برترم را از دست دادم. همۀ آنها کاملأ ناپدید شدند.چطور شد که دوباره به اینجا رسیدم؟
وقایع فوق حتی واقعی نیز به نظر نمی رسید و مانند خوابی بود که پس از بیداری جزئیاتش به سرعت از ذهنم محو می شدند. من فقط ظاهر یک انسان را داشتم و درونم تهی بود. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد ولی نمی شود همان چیز را درموردِ لغزش گفت. منظورم از سریع، پیامدهای ماجراست که خیلی زود خود را نشان دادند. اکنون که به گذشته می نگرم، آن پرچم های قرمزِ هشدار دهنده به طور چشمگیری واضح به نظر می رسند. آن رفتارهای متفاوت، مشکلاتِ موجود در روابط، اعمال غیر روحانی، پس روی در برنامۀ بهبودی ام که به خود خوشنودی تبدیل شده و سپس به رنجش منتهی گشت. علی رغم تمام شواهد موجود، اعتیادم مرا به نوعی متقاعد کرده بود که دیگر نیازی به انجمن نداشتم. این داستانی است که ما دوباره و دوباره در جلساتِ بهبودی می شنویم و درعین حال، زمانی که در مسیر لغزش قرار گرفته ام، اصلأ نمی توانم آن را ببینم.چطور شد که دوباره به اینجا رسیدم؟
همۀ اطرافیان ام تلاش می کردند به من بگویند که درکارم اشکال وجود دارد، اما انکارِ من بسیار قدرتمند بود و فکر می کردم که همه عقل شان را از دست داده اند. چیزی که درموردِ انکار بسیار نگران کننده است، این است که در موردِ اینکه در انکارم، در انکار هستم! در حقیقت تنها راهی که می توان از طریقِ آن چشم بندها را باز کرد و آنچه را که درست در جلوی رو قرار دارد دید، روشن بین بودن و اعتماد کردن است. اعتماد به گفته های کسانی که دوست تان دارند. من این مطلب را در مرکز بازپروری آموختم. در حقیقت خیلی چیزها در آنجا آموختم، چیزهایی درموردِ خودم، زندگی ام و بهبودی ام، که اگر لغزش نکرده بودم و در آن مرکز تحتِ درمان قرار نگرفته بودم، شاید هرگز بدان ها پی نمی بردم. البته ناگفته نماند که اگر پاک مانده بودم و برنامه ام را با جدیت پیگیری کرده بودم احتمالأ به وقتِ خودش چنین چیزهایی را یاد می گرفتم. ولیکن این داستانِ سفرِ من نبود و من باید الزاما در منجلابی از نومیدی و خویشتن آزاری قرار می گرفتم تا بتوانم حقیقتا از زنده و پاک بودنم قدردانی کنم. همانطور که درکتاب پایه گفته شده: » گاه لغزش م ىتواند چنان تجربه تكان دهنده اى باشد كه ما را وادار به دنبال كردن جد ىتر اين برنامه كند » و « لغزش، اگر از آن جان سالم به در ببریم….. می تواند ما را به خود بياورد و چشم ما را در مورد لزوم كي عكس العمل شديد باز كند .»
من فقط به لطف نیروی برترم از لغزش جان سالم به در بردم اما این اتفاق برای بسیاری از ما نمی افتد. یک روز در اوایل ژانویۀ 2021 وقتی به نظر می رسید که دیگر نمی توانستم حتی یک روز دیگر را در چرخۀ اعتیاد فعال سپری کنم، نیروی برتر کاری را برایم انجام داد که من خود قادر به انجامش نبودم. او از طریق مامورین پلیس به کمکم آمد و بالاخره پس از مدت ها، توسط مراجع قانونی دستگیر شدم. یک دوستی در مقطعی به من گفته بود که تاریخِ روز دستگیرشدنم، که مصادف با اولین روزِ پاکی ام نیز هست، به راحتی می توانست تاریخ روی سنگ قبرم باشد و من هرگز این جمله را فراموش نخواهم کرد. امروز واژه هایی را که بتوانند سپاسگزاری ام را نسبت به پاک بودن توصیف کنند، در اختیار ندارم. داشتن یک فرصت دیگر برای پاک شدن. جان سالم به در بردن از لغزش و اینکه بتوانم هر روز به کمک درس های سختی که طی لغزش گرفتم و اطلاعاتی که در مراکز بازپروری کسب کردم، برای حفظِ زندگی ام بجنگم. در مقطع خاصی، حقیقتا باورکرده بودم که آنقدر زنده نخواهم ماند تا یک روز پاک دیگر را تجربه کنم. اکنون فقط در یک جلسه حضور داشتن و در کنارِ معتادهای دیگر نشستن، اشک به چشمانم می آورد. من هنوز در ابتدای سفرم هستم و با این وجود، پاداش های متعددِ بهبودی به سویم سرازیر گشته اند. از شما متشکرم، از همۀ شما، به خاطر اینکه مرا مجددا با آغوش باز پذیرفتید و اکنون به من کمک می کنید که برای یک روز دیگر پاک بمانم.چطور شد که دوباره به اینجا رسیدم؟
با عرض ادب و احترام، یک همدرد

منبع نویسنده:یک همدرد
مجلۀ صدای بهبودی
از سونوما کاونتی
دسامبر2021

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا