انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم
من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم,اعتیاد به مواد مخدر,معتادجماعت
من اهل لس آنجلس هستم. در مورد آدم ها، جاها و چیزها، من از همان اول جزو آدم های موفق روزگار بودم؛ منتها از آخر.

من توی یکی از محله های جنوب شهر بزرگ شدم. فقیر، محروم، در دوران بحران اقتصادی، و بچه طلاق. جملات محبت آمیز توی خانواده ما اصلا مرسوم نبود. خانه هم پر از بچه بود.

بیشتر چیزهایی که من از زندگی ام می دانم، بعدها و با نگاه به گذشته به یادم آمده. وقتی در کوران این وقایع بودم، چیزی از آن نمی فهمیدم. فقط یادم هست که زندگی همین طور از کنارم می گذشت و من احساس متفاوت بودن، احساس محرومیت می کردم. در تمام مقاطع زندگی، هر جا که بودم و هر چه که داشتم، طعم آسایش را هیچ وقت واقعا نچشیدم. در یک دنیای خیالی بزرگ شدم. همیشه چمن همسایه به چشمم سبزتر بود. همیشه در خیال و توهم سیر می کردم. توی مدرسه همیشه با انواع و اقسام دو دره بازی قبول می شدم. این چیزها را خوب یاد گرفته بودم.

من همیشه در رؤیای ترک خانواده بودم. خانه مان به چشم من جای ماندن نبود. شیرین ترین خیال من این بود که جایی آن بیرون چیز خوبی در انتظار من است.

من مصرف مواد مخدر را نسبتا دیر شروع کردم. هجده سالم بود. البته دیر که بگویم منظورم در مقایسه با بچه های امروزی است. به ضرب ترکه ما را اداره می کرد. روشش این بود. شیوۀ دائمی من هم برای جلب توجه این بود که هر روز تركه بخورم. بعدها یاد گرفتم یک راه دیگر برای جلب توجه، مریض شدن است. وقتی مریض می شدم چیزهایی را که به آن نیاز داشتم به دست می آوردم؛ یعنی محبت و توجه.

به چشم من مقصر این وضعیت مادرم بود، چون توی زندگی اش تصمیم های عاقلانه تری نگرفته بود تا من بتوانم کودکی شادتری داشته باشم.

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم,اعتیاد به مواد مخدر,معتادجماعت
من به ارتش رفتم چون به چشمم راهی برای فرار کردن از خانه بود. مدت ها توی ارتش ماندم چون آن جا هم همان امکاناتی را که توی خانه داشتم به من می دادند: سه وعده غذا، جای خواب، و بی مسئولیتی. شاید از این جهت که درجه دار بودم و بالاخره کارهایی می کردم، بشود گفت آدم مسئولی بودم اما همه اش به این دلیل بود که از پیش دستورالعمل هایی به من داده بودند که چه کار کنم، کی این کار را بکنم، و چه قدر بکنم.

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم,اعتیاد به مواد مخدر,معتادجماعت
اولین ماده مخدری که مصرف کردم الكل بود. متوجه شدم که من دو شخصیت دارم. وقتی تحت تأثير الكل و بعدها مواد مخدر بودم، شخصیتم تغییر می کرد.

بعدها متوجه شدم که این شخصیت دوگانه از خیلی قبل تر در من وجود داشته. من حتی قبل از مصرف هم دو شخصیتی بودم. دزدی را از همان بچگی یاد گرفته بودم. دروغ گفتن را هم همین طور. حقه بازی را هم همین طور. من با مهارت از این برندها استفاده می کردم. مدتها قبل از اعتیاد به مواد مخدر، به دزدی معتاد بودم آن باعث می شد احساس خوبی داشته باشم. وقتی چیزهای دیگران را می دزدیدم و بخشش می کردم، حالم خوب می شد. نسبت به دزدی نوعی کشش یا وسوسه داشتم. نمی شد بروم جایی و چیزی بلند نکنم.

من خیلی هم بی تجربه بودم و از مواد مخدر هیچ چی نمی دانستم، در دهه ۱۹۳۰مخدر موضوعی نبود که زیاد در موردش صحبت بشود. البته معنی اش این نیست که الان تغییری در مواد مخدر به وجود آمده، فقط آن وقت ها در موردش می شد. در مورد مواد مخدر یا مذهب کسی صحبت یا بحث و جدل نمی کرد ، یا توضیحی در مورد این چیزها نمی داد. اینها جزو چیزهای که مردم در موردش صحبت می کردند نبود.

من با ماده مخدر مورد علاقه ام یعنی هروئین در شرق دور آشنا شدم. از تریاک هم چیزهایی شنیده بودم و امتحانش کردم. فهمیدم که می شود جوشاند و توی سرنگ کشید. آن طرف ها انواع و اقسام مواد مخدر فراوان تر ، می توانستی بروی توی عطاری و مواد بخری. این شد که من نه سال تمام در آمریکا ماندم. این طوری با مشکلات و محدودیت های موجود در آمریکا مواجه نمی شدم .

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم,اعتیاد به مواد مخدر,معتادجماعت
من هیچ چیز در مورد پیشرفت بیماری ام نمی دانستم. هیچ چیز در مورد اعتیاد نمی دانستم. سالهای سال بدون هیچ گونه آگاهی از اعتیاد این در و آن در می زدم و واقعا در جهل بودم؛ در جهل مطلق.

هیچ کس به من توضیح نداد که وقتی یک سال مواد مخدر مصرف کنی ممکن است گرفتارش بشوی. هیچ کس چیزی از خماری به من نگفت. تنها چیزی که همه می گفتند این بود که «مواظب باش حالت بد نشود»، و تنها راه برای این هم ادامه مصرف بود.

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم,اعتیاد به مواد مخدر,معتادجماعت
یکی از عیب های ارتش این است که دستورات را به آدم ابلاغ می کنند و اعزامش می کنند این طرف و آن طرف، ولی ساقی را همراه آدم اعزام نمی کنند. خب آدم حالش بد می شود. دفعه بعد آدم سعی می کند ذخیره کافی مواد همراه خودش ببرد، و ذخیره یک ماهه، یک هفته یا حتی دو سه روز بیشتر دوام نمی آورد.

من نه چیزی از پیشرفت این بیماری می فهمیدم نه از عواقب کارهایم. در مورد خدمتم در ارتش، آثار مخرب پیشرفت بیماری من به صورت این طرف و آن طرف بردن و قاچاق مواد بروز کرد. از آن طرف، وقتی مصرف آدم آن قدر زیاد می شود که نمی تواند سر خدمت حاضر بشود، طبعأ توبیخش می کنند.

در مرحله بعد هم آدم را می برند می اندازند توی بازداشتگاه. و بعد ارتش کار بی رحمانه ای در حق من کرد: مرا انداخت بیرون توی خیابان من اصلا بلد نبودم چه طور از خودم مراقبت کنم.

تا آن زمان مدام از دامن یک مادر به آغوش آن یکی پناه برده بودم. اینها از من مراقبت کرده بودند، و می دیدم که کف خیابان هستم و هیچ کس نیست هوای مرا داشته باشد، من از اجاره خانه و کار کردن و مسئولیت هیچ چی نمی دانستم. بنابراین مجبور بودم این بلیت را به گردن هر کسی که دستم می رسید بیندازم. باز شروع کردم دنبال انواع و اقسام مادرها دویدن.

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم,اعتیاد به مواد مخدر,معتادجماعت
در خیابان ناچار بودم کلاشی را یاد بگیرم. باید بدانید که توی ارتش خیلی چیزها هست که می شود فروخت و من به این کار آموخته شده بودم، چون دزدی را دوست داشتم. البته ناچار بودم مهارت های دیگری را هم یاد بگیرم، مثلا این که بروم توی مغازه ها و سیگار و بسته های گوشت را یواشکی بزنم زیر بغلم، از پنجره طبقه دوم بپرم پایین، و از دست پلیس ها فرار کنم.

به نظرم این یک جور هیجانی است که همراه اعتیاد به مواد است. این کارها خیلی شبیه دزد و پلیس بازی های زمان کودکی بود. من متوجه شدم که تعداد پلیس ها از معتادها بیشتر است. می ایستند این طرف و آن طرف و آدم را زیر نظر دارند. هیچ وقت هم نفهمیدم چه طوری وسط این همه آدم، عدل می آمدند يقه مرا می گرفتند که «بشین تو ماشین. بجنب.» از هر ده دفعه هم نه دفعه مرا با جنس گیر می انداختند.

در جریان گشتن دنبال مادرهای مختلف، یکی شان مرا پیدا کرد. به فکرم رسید این یکی را باید چهار میخه کنم و ازش سند محضری بگیرم، این طوری دیگر نمی تواند فرار کند.

انتخاب من درست بود، کسی را انتخاب کرده بودم که مصرف نمی کرد. من آدم های مصرف کننده را خوب می شناختم. آدم مصرف کننده وقتی من گیر می افتادم کمکم نمی کرد. آدم مصرف کننده نمی توانست پول وثيقه آزادی مرا تأمین کند. نمی توانست بیاید ملاقات من، چون سخت مشغول عادت های خودش بود.

خلاصه آدمی را پیدا کردم که اصلا اهل این چیزها نبود. زنم درس می خواند و کار می کرد و از خودش خانه داشت. فقط یک نقطه ضعف داشت. نمی دانست نوعی نیاز درونی او را وادار می کند که مثل یک دایه یا مادر، از کسی مراقبت کند. و برای این کار من بهترین انتخاب بودم. من میخواستم کسی ازم مراقبت کند. او هم طالب این بود که مرا جمع و جور کند. توی زندان بودم که به من پیشنهاد ازدواج داد، و من گفتم: «باشه، حتما. فقط برو پول وثیقه را بده و بیا.»

سه سال تمام خودش را بیچاره کرد تا پا به پای من زندگی کند. بعد خسته شد رفت تنها جلسه معتادان گمنام در دنیا را پیدا کرد. چه طور این کار را کرد نمی دانم. در آن زمان فقط یک جلسه در کل عالم وجود داشت، که زنم رفت پیدایش کرد، و من هم فرستادمش که برود توی جلسه. مجبورش کردم برود ببیند آنجا چه خبر است.

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم,اعتیاد به مواد مخدر,معتادجماعت
توجه داشته باشید که در آن روزها، معتادها خیلی منفور بودند. پلیس به محض این که خبردار می شد دو تا معتاد قرار است جایی دور هم جمع بشوند آن جا را زیر نظر می گرفت. در آن زمان با معتادجماعت این طوری برخورد می کردند.

مردم اصلا نظر خوشی در مورد اعتیاد نداشتند. من سخت نسبت به هر کاری که برای کمک به معتادها انجام می شد مشکوک بودم. می دانستم با معتادها چه کار می کنند؛ می انداختندشان توی زندان، اساسی! هیچ برنامه ای نبود که بشود به آن پناه برد، جز در فورت ورث و لکزینگتن من همیشه یک داستان پر سوز و گداز برای توجیه مصرف توی آستین داشتم.

یک روز، بعد از یکی از آن غیبت های کبری به بهانه خریدن دو تا نان از مغازه ای که همان بغل بود، برگشتم خانه و دیدم بند و بساطم دم در است. زنم قبلا صد بار گفته بود که باید بروی پی کارت»، اما این بار فرق داشت. این دفعه لحنش جور دیگری بود. خرت و پرت هایم را برداشتم و رفتم تنها جایی که می توانستم بروم: کف خیابان کارتن خوابی برای من چیز نا آشنایی نبود.

بلد بودم چه طور پشت ماشین های قراضه، رختشوی خانه های خرابه، ساختمان های متروک و خانه این و آن بخوابم. طبعا هیچ وقت از خودم خانه نداشتم. نمی توانستم اجاره بدهم. اصلا بلد نبودم چه طوری اجاره بدهم. اگر سه دلار توی جیبم داشتم، تا سکه آخرش را به جای دست و پا کردن محل سکونت صرف مواد می کردم. به همین راحتی.

به نظرم در دوران مصرف و کارتن خوابی فقط یک بار اجاره دادم، آن هم فقط برای پیش پرداخت. بعدش دیگر من بدو صاحب خانه بدو. معمولا خیلی هم فرق نمی کرد ، چون من اغلب تحت سرپرستی دولت بودم. آنقدر کارتن خوابی می کردم تا دستگیرم کنند، آن وقت سقفی بالای سرم داشتم. این طوری می توانستم نفسی بکشم، آبی زیر پوستم برود تا بعد دوباره بروم بیرون و روز از نو.

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم,اعتیاد به مواد مخدر,معتادجماعت
حدود ۲۱ سال پیش به معتادان گمنام آمدم . اما به خاطر خودم نیامدم. فقط آمدم که دهن زنم را ببندم. نشئه می کردم و می رفتم جلسه.

من گواهینامه رانندگی نداشتم. کار نداشتم. خانه نداشتم. وصله ناجور بودم. پول نداشتم. ماشین نداشتم. زن نداشتم، یا به عبارتی یک زن تازه لازم داشتم. تمام این مشکلات را توی انجمن می گفتم و مثلا جواب می گرفتم که باز هم به جلسه بیا». و می گفتند «قدم ها را کار کن.» من قدم ها را می خواندم و خیال می کردم قدم کار کردن یعنی همین سال ها بعد فهمیدم حتی با این که قدم ها را می خواندم، نمی دانستم چی دارم می خوانم. چیزی را که می خواندم نمی فهمیدم.

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم,اعتیاد به مواد مخدر,معتادجماعت
خیلی جاها به من گفته بودند که معتاد هستم. انگ معتاد بودن دیگر به من چسبیده بود. توی ارتش، توی زندان ها، و خلاصه همه جا من این انگ را با خودم داشتم. من این را قبول کرده بودم، منتها معنی اش را نمی فهمیدم. باید میرفتم و چیزهای دیگری را تجربه می کردم تا بتوانم برگردم و به برنامه بچسبم.

یکی از چیزهایی که باید یاد می گرفتم، این بود که اصلا این برنامه حرفش چیست. باید علاقه به درک این موضوع را پیدا می کردم. تا آستانه مرگ رفتم تا این علاقه به فهمیدن در من به وجود آمد. به نظر من مرگ همیشه نوعی عبرت است. من چند بار دچار بیش مصرفی شده بودم، اما این چیزی بود که همیشه انگار خودم دلم می خواست سرم بیاید. تا لب گور می رفتم و عین خیالم نبود. تازه بعد که جان به در می بردم، ممکن بود بگویم «خوش گذشت. یک دفعه دیگر.» دیوانگی همین است دیگر!

ضربه نهایی برای من وقتی بود که نزدیک بود موقع فرار تیر بخورم، تازه آن هم برای کاری که یک نفر دیگر کرده بود. این دیگر هیچ خوشایند من نبود. دزد و بر کف خیابان خطرناک است. همه سلاح دارند، و من هیچ دوست ندارم . نقش هدف تمرینی برای تیراندازی این و آن را بازی کنم. دیگر خیلی بدم می آمد که پلیس ها لوله سلاح شان را توی دهنم فرو کنند یا بچسبانند به شقيقه ام و بگویند که دستهایم را بگذارم روی دیوار .

در آخرین روزهای مصرف که بعدش من دیگر هیچ نوع ماده مخدری مصرف نکردم، تازه خودم را ساخته بودم که پلیس سر رسید و مرا در حالی گرفت که پهن شده بودم روی سیم خاردارها و سعی می کردم خودم را نجات بدهم. دیگر من بلافاصله ، هم الكل و هم مواد مخدر را ترک کردم. همه چیز دیگر برایم واضح شده بود و من نمی خواستم آن طوری بمیرم. چیزی در ذهنم جرقه زد و با خودم فکر کردم: «قرار نیست تا ابد وضع من این جوری باشد.»

بعد از آن آخرین مرخصی از انجمن، فهمیدم که دیگر می توانم قدم ها را کار کنم.در نتیجه به واسطه این کار ، تغییر کل زندگی من بود. من سخت مشغول کار کردن قدم ها شدم، و سعی کردم که بفهمم، واقعا بفهمم که حرف بر سر چیست. متوجه شدم که طی کردن هر کدام از قدم ها مستلزم اعمال خاصی است. من باید در عمل پیدا می کردم که مصداق هر یک از قدم ها در مورد من چیست. من همیشه فکر می کردم قدم ها در مورد دیگران مصداق دارد، نه خودم.

حالا برویم سر موضوع خدا و روحانیت. من مدتها قبل در این قضیه را بسته بودم و گذاشته بودمش توی کلیسا، و هیچ کاری هم با کلیسا نداشتم. بعد فهمیدم که خدا و روحانیت را لزوما قرار نیست توی کلیسا پیدا کنم.

من باید یاد می گرفتم دست به عمل بزنم. واقعأ داستان غریبی است. زندگی من آن قدر عوض شده که تقریبا باورم نمی شود کجاها بوده ام. البته میدانم که از کجا به این جا رسیدم. چیزهایی هست که پیوسته این را به یادم می آورد. و من این یادآوری پیوسته را که وجود تازه واردها و صحبت با دیگران است، لازم دارم.

این برنامه اکنون جزئی از وجود من شده است. جزئی از حیات و طرز زندگی من است. امروز چیزهایی را که برایم اتفاق می افتد بهتر می فهمم. دیگر جنگی با روزگار ندارم.

من به جلسات معتادان گمنام آمدم تا مسئولیت هایی را که به من داده شده بر عهده بگیرم. امروز دیگر لاابالی نیستم. من به آن محبت و غم خواری و همراهی که در na جاری است معتادم ، و چشم انتظار بسیار چیزهایی از این دست چیزها در na هستم .

مشکل من اعتیاد است بخشی از آن مربوط است به مواد مخدر در مقام راهی برای فرار از زندگی ، و بخشی هم مربوط است به آنچه در وجود من نهفته . همان وسوسه و اجبار و امروز من ابزاری برای مواجه با این ها دارم . این ابزار دوازده قدم در بهبودی است .

من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم,اعتیاد به مواد مخدر,معتادجماعت

منبع : کتاب پایه معتادان گمنام

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا