انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
لحظات سرنوشت ساز

لحظات سرنوشت ساز

لحظات سرنوشت ساز

لحظات سرنوشت ساز

آن یک ساعت ظریف سرنوشت ساز عجب شبی! ما چهار نفر بعد ازسپریکردن یک روز خدماتی، برای شام و شرکت در یک جلسه زدیم بیرون. با یک ون سفید، شبیه ماشین کمپهای بهبودی که تازه واردها را به جلسه میآورد، وارد محوطه پارکینگ جلسه شدیم. ما حدود سی سالی بود که به طور متناوب در ساختار خدماتی مشغول خدمت بودیم. تمام عصر، خاطراتمان را با هم مرور میکردیم و به هم عشق میدادیم. یکی
از ما آن شب سخنران بود که معرکه کرد. خیلی برایم لذت بخش بود که میدیدم اطاقی که بیشترشان جوانان اهل لس آنجلس بودند، مجذوب صحبتهای سخنران، سرشان را با تایید تکان میدهند و میخندند. درحالی که اکثر آنها اصلا قبل از زمان پاکی سخنران به دنیا نیامده بودند. او از درک و احساسش سخن میگفت. از زمانی که با انجمن در کشور زادگاهش آشنا شده بود. وقتی که انجمن درآنجا نو پا بود و هیچ یک از نشریات به زبان محلی ترجمه نشده بود. این خیلی عجیب وشگفت آوره که او از دام اعتیاد جان سالم بدر برده، و الان زنده است و دارد داستانش را میگوید. از تحولی که از آن یک ساعت ظریف سرنوشت ساز شروع شد. در زیرزمینی با سه تا آدم خفن دیگر نشسته بود و آنها از صمیم قلب مشارکت میکردند که به او پیام امید را بدهند. او از همان جلسه اول به اندازهای امید گرفت که بتواند تا جلسه بعدی پاک بماند و در جلسه شرکت کند و به همین ترتیب ادامه دهد. تا ورود به اولین کمیته ترجمه نشریات و چند سال بعد شرکت در کنفرانس جهانی )که ما چهار نفر در آنجا با هم آشنا شدیم(، و همچنان از آن زمان تا به حال حضور در کمیته ها و هیئت های خدماتی و هر جای دیگری که از او خواسته شد تا خدمت کند. او آن شب خیلی چیزها از تجربه های خاص خدماتی اش گفت که هیچکدام فراموشم نمیشوند. NA یک کار گروهی است و ما هر کدام، مانند رشته ای هستیم در بافت این تابلو فرش. مشاهده سفر ایثارگرانه بهبودی اعضای گمنام انجمن در این چند دهه، موهبت ویژه ای بوده که دریافت کرده ام، و همچنین بهبودیم را مدیون تلاش افرادی هستم که ندیده ام و نمیشناسم.
آن شب آمدم به جلسه که سکه و کیک ۵ سالگی راجر را بدهم ۲ )البته این اسم واقعی او نیست(. وقتی او نود روز پاکی داشت همدیگر را ملاقات کردیم، دقیقا در زمانیکه او میخواست انجمن را رها کند و برود. در آن زمان باور داشت هر چیزیکه از NA گیرش آمده، فقط پاسخهای بی روح و سرسری به مشکلاتی بود که حس میکرد خیلی پیچیده و عمیق هستند. به جایی رسیده بود که میگفت «گور بابای انجمن با همه خدا و نیروی برتر و حرفهای تکراری دو زاریش ». بعد از هفت سالی آمدن و رفتن و لغزش در انجمن، آن شب به جلسه سال آمده بود. او در حالیکه انگشت وسطیاش را به همه نشان میداد، مشارکت میکرد و خودش را تخلیه میکرد. کاملا آماده بود، دوباره ول کند و برود. ظاهرا هیچ کس دیگر نمیخواست به حرفهایش گوش کند. دردی عمیق که در وجودش میپیچید و از زبانش بیرون میآمد. به جای اینکه قدری با کفشهای او راه بروند و زاویه دید او را درک کنند، با دادن راهکارهای شعاری، او را نادیده گرفته و سعی میکردند که تغییرش بدهند.
آن شب از طرف دیگر جلسه به او گوش میکردم و خودم را میدیدم. هفت سال پیش همین جنگها را داشتم و دوباره همان ساعت شکننده سرنوشت ساز بود که میتوانست زندگی را به مسیری کاملا متفاوت هدایت کند. بیست و پنج سال پیش، بعد از جلسه کشیدمش کنار و بهش گفتم همه حرفهایش را با وجودم درک میکنم و خیلی خوشحال میشوم که با هم بنشینیم و برویم تو عمق هر مسئله و مشکلی که او با آنها درگیر است و تهش را درآوریم. او اول جا خورد و عقب کشید. ولی بعد با هم تا دیروقت، گرم صحبت شدیم و برنامه گذاشتیم که فردا همدیگر را ببینیم. قرارشد صحبتمان را ادامه دهیم و گپ بزنیم و هرچه که باعث آزار و ناراحتی اوست را بررسی کنیم.لحظات سرنوشت ساز
جلسه بعد و جلسات بعدی، پی در پی ادامه دادیم و یک رابطه طولانی راهنما و رهجو متولد شد. در ده سال بعدی من شاهد رشد بهبودی او بودم تا زمانی که از آن ناحیه رفتم. او مسئولیت راهنمایی خیلی از
اعضای مردد و متزلزل را به عهده گرفت.در آن لحظات ظریف و شکننده پرستار و مرهم آنها شد و آنها را با عشق و بصیرت و مهارت به کار کرد قدمها و خدمات راهنمایی کرد. یک ریسه دیگر در گهوارهای که من و شما در آن با آرامش و آسودگی تاب میخوریم، که حاصل یکی از آن لحظات ظریف سرنوشت سازی است که یکی از ما قلبمان را بسوی دیگری گشوده و باز کرد، شعله امیدی فروزان شد و آن شعله کوچک امید یک روز دیگر ما را روشن کرده و نگاه داشت.
حقیقتا،ً در واقع این یک هدیه مادامالعمری است که به من و شما اعطا شده. بعد از اتمام جلسه آن شب، وقتی که در راهروی هتل به سمت اتاقم قدم میزدم با خودم نجوا میکردم: «من چه سعادتمندم. من مردی غنی و بی نیازم. من هستم! « لازمه که بعضی وقتها مکثی کرده و توجه کنم. شیوه زندگی من و شما طوری است که در لحظه ای ظریف معجزه ای به وقوع می پیوندد. آن ساعت ظریف سرنوشت ساز! در گروه
خانگیمان، زمانیکه آن شخص مبهوت در لبه تیغ، وقتی که می شد به مسیر دیگری برود، بیخبر به گنج زده و وارد جلسه میشود…
یک رفتار کوچک از روی عشق، یک توجه بعد از جلسه، انتقال یک جریان انرژی غیر قابل دید، عینا میتواند یک زندگی را متحول کند. همچنین زندگی افراد مرتبط، پدر و مادر، بچه ها، خواهر و برادر، پدربزرگ و مادربزرگ، مثل امواج دایرهای متحدالمرکزی گسترش می یابد. همه نمیتوانند این چنین زندگی پر باری داشته باشند که ما داریم. عجب تابلو فرشی با هم میبافیم. آرزو میکنم که شما هم برای چندین دهه بافنده  این فرش باشید و شاهد نقشهای شگفتی باشید که حاصل رشد اینگونه روابط است. لحظات سرنوشت ساز
«این طریقه زندگی، نه تنها بهتر از آن جهنمی است که ما در آن زندگی میکردیم، بلکه از هر گونه زندگی دیگری که شناختهایم نیز بهتر است. ما راه نجاتی پیدا کردهایم که میبینیم برای دیگران هم
کار میکند و همه روزه الهامات تازهتری به ما خواهد شد. »  -کتاب پایه، فصل دهم، الهامات تازهای خواهیم داشت.
ران اچ، نیومکزیکو، ایالات متحده
The NAway
2012 JANUARY
Feature
That onefragile hour

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا