انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
پذیرفتن احساسات

پذیرفتن احساسات

پذیرفتن احساسات

پذیرفتن احساسات

ما اکنون در اردوگاه «واپیتی »، در پارک ملی «جاسپر » که در یکی از کوهستان های غرب کانادا قرار دارد، اقامت داریم. کلمۀ «واپیتی » از زبان سر خپوستان کانادایی که نام شان قبیله «کِری » است، گرفته شده و به معنی نوعی آهوی بسیار بزرگ می باشد که در همه جای این پارک ملی دیده میشوند. آهوهای نر و ماده و همچنین بچه آهوهای بزرگ جثه و باعظمت در تمام نقاط پارک «جاسپر » مشاهده میگردند. تاریکی شب طی سه مرحله کاملا متمایز فرا رسیده است و تقریبا می توان انتهای یک مرحله و ابتدای مرحله بعدی را شنید: تاپ تاپ تاپ. شب گرمی است در تابستان و ما همه در اردوگاه دور آتش نشسته ایم. در حدود صدمتر آن طر فتر، می توان از میان درخت های کاج، رودخانۀ «آثاباسکا » را که به واسطه هوای گرم طغیان کرده و با سرعت درحال حرکت است، مشاهده نمود. آب رودخانه همه نگران یها و تر سهایمان را با خود برده و صدای شیرین جریان آب را برجای می گذارد.جاده ماشین رو از محل اردوگاه زیاد دور نیست ولی ما هر چند صباحی صدای ماشین مسافرینی را که با خیال پردازی هایشان در سفر هستند، می شنویم؛ صدایی که توسط نسیمی گذرا حمل م یگردد. سپس آن صدای د لخراش را م یشنویم و احساس می کنیم. آرامش چند لحظه قبل با صدای ترمز ماشین و برخورد آن با یک حیوان درهم م یشکند.
کاملا مشخص بود که برخورد ماشین با آن حیوان ب یزبان بلافاصله بعد از سرعت زیاد و قبل از گرفتن ترمز اتفاق افتاده بود. این صدا که در واقع نتیجه یک واقعه ناخواسته محسوب م یشود، در جسممان طنین انداخته و گویی روح آن حیوان است که ی کباره در ما دمیده شده و از درون مان عبور م یکند.پذیرفتن احساسات
می دانیم که اتفاق بدی رخ داده و می توانیم آن را بشنویم و احساس کنیم. قلب مان تحت فشار حاصل از این واقعه غم انگیز ضجه م یزند و میلیون ها سؤال از قبیل «اگر این طور شود » سریعا و به طوری نامحسوس از ذهنمان عبور می کند. همسرم شهامت به خرج داده و بعضی از این تر سها را به زبان می آورد. آیا باید به صحنه تصادف برویم؟ نه، حتما ماشینهای دیگری در آنجا هستند و ما احتمالا به مشکلات اضافه خواهیم کرد. اگر کسی صدمه دیده باشد چی؟ به احتمال زیاد حتما کسانی مصدوم شده اند ولی ما نمی توانیم این واقعیت را تغییر دهیم. دیگرانی در آنجا هستند که می توانند به خطوط امداد اضطراری زنگ بزنند و از زخم یها مراقبت کنند. آن حیوانی که ماشین با او تصادف کرده چی؟ آنچه را که ذه نمان با دشواری سعی در نادیده گرفتن اش داشت، قلبمان به خوبی م یدانست؛ آن حیوان زیبا جانش را از دست داده بود. نه…. تنها کاری که میشد انجام داد، تجربه و تحمل آن احساسات بود – یعنی پذیرش آن احساسات و نشان ندادن هر گونه واکنشی در مقابل آنها. ما اخیرا چند تن از دوستا نمان، و طی سال های گذشته دوستان زیاد دیگری را از دست داد هایم. همچنان که ذهنم کاملا گیج و مبهوت سعی در درک این شرایط ظاهرا بی معنی دارد، تلاش می کند راهی برای نشان دادن عکس العمل پیدا کند. راهی که منجر
به ناپدید شدن این احساسات غیرقابل تحمل شود. ذهنم می خواهد وانمود کند که من به حکم اراده می توانم احساساتم را کنترل کنم، اما من کاملا در مقابل احساساتم عاجزم. برای من اعمال هر گونه کنترلی در این رابطه، صرفا راه دیگری است که از طریق آن تلاش می کنم احساساتم را دست کاری کرده و گول بزنم. اگر کاری را انجام دهم، هر کاری را، که احساساتم تغییر کنند، می خواهم این تغییر چگونه باشد؟ احساساتم راحتتر و قابل تحمل تر باشند؟ امروز این مسئله را نوعی امتناع از پذیرفتن احساساتم تلقی میکنم. بله درست است که شاید آنها دردناک و ناراحت کننده باشند ولی ایرادی ندارد و من مجبور نیستم آنها را تغییر دهم و م یتوانم تجرب هشان کنم. به نظر م یرسد هرچه بیشتر احساساتم را تجربه کرده و دردهای ناشی از آن را تحمل می کنم، قدرت آنها کاهش یافته و در پرتو نور پذیرش کم رنگ م یشوند. این واقعیت نوعی پارادوکس محسوب می گردد. البته این احساسات همچنان وجود دارند ولی شد تشان کاهش یافته و ممکن است بعدها درقالب نوعی خاطره شدید و گذرا ظاهر شوند که این هم ایرادی
ندارد؛ چرا که من هیچ کاری در این رابطه نمی توانم انجام دهم. تنها کاری که باقی میماند این است که اکنون در اینجا باشم. اکنون اینجا باشم که یک روز دیگر را دوست بدارم و از هیبت و عظمت یک آهوی بزرگ جثه دیگر لذت ببرم. اکنون اینجا باشم که احساساتم را بپذیرم و تجربه کنم، که این نیز بخشی از تجربه اسرارآمیزی است که به آن زندگی، مرگ و هر آنچه که در بین این دو باشد، میگوییم.از اینکه با من و همۀ احساساتم همراه بودید از شما اعضای معتادان گمنام تشکر می کنم.

منبع:

نویسنده:بن پ خبرنامه ناحیه ادمونتونِ کانادا سپتامبر 2020

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا