انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
فقط آدمهای ضعیف گریه می کنند

فقط آدمهای ضعیف گریه می کنند

فقط آدمهای ضعیف گریه می کنند

فقط آدمهای ضعیف گریه می کنند

وقتی بچه بودم، اگر می خواستم از پدر و مادرم چیزی بگیرم، گریه می کردم. وقتی بزرگتر شدم، مثل همه، یاد گرفتم که فقط آدمهای ضعیف، گریه می کنند
بعدها، در زمان مصرف. وقتی که به نقطه ناامیدی مطلق میرسیدم، گریه می کردم و آرزو می کردم که بمیرم و همه چیز تمام شود. من لاغرتر شده، کتک خوردم و خودم را تحقیر کردم، ولی نمردم فکر میکردم هیچ کس نخواهد فهمید که چه بر سر من آمده و خودم هرگز قادر نخواهم بود بلاهایی را که بر سرم آمده تحمل کنم. فکر نمی کردم هرگز دوباره بتوانم گریه کنم من خشک و خشن شدم و به گفته خیلی ها، در سال های اول بهبودی ام، یک آدم وحشی بودم
انسانی وحشی که نمی تواند و نمی خواهد مواد مخدر مصرف کند و جایی در اعماق وجود خود، امیدوار است که در نقطه ای از جهان زندگی بهتری بیابد، وحشیای که احساسات انسانی از او دورند ولی در اعماق قلبش، او واقعا تمایل دارد که آنها را احلی کند
بعد من NA را پیدا کردم و NA مرا پیدا کرد. زندگی ام پیشرفت کرد و آرزوهای گمشدهام، بیدار شدند. من دوباره اعتماد کردم. در بهبودی، دوست پیدا کردم. کاری که فکر می کردم هرگز موفق به انجام آن نشوم. زندگی قشنگی شروع شده بود. من عاشق دختری شدم که از آن زمان به بعد، با هم زندگی می کنیم و او هم در برنامه است. یکبار، وقتی داشتم از دردهای گذشته برای او می گفتم، شروع به گریه کردم، دقیق تر بگویم، دلم میخواست گریه کنم ولی چیزی جلوی مرا می گرفت، آن باور قدیمی که می گفت فقط آدم های ضعیف گریه می کنند؟
پاییز گذشته، من آرزوی زندگی ام را پیدا کردم و به همایش جهانی NA در هونولولو رفتم. خارق العاده بود. آن، زیباترین و در عین حال سخت ترین، تجربه زندگی ام بود چون من و نامزدم با هم دعوا کردیم و او با من نیامد وقتی که در ساحل اقیانوس، موتور سواری می کردم. . پیش خودم فکر کردم که پنج سال پیش، من آواره خیابانها بودم و حالا اینجا هستم. احای مثل گریه به من دست داد ولی باز نتوانستم گریه کنم. فقط آدمهای ضعیف گریه می کنند
چند روز پیش، ما ششمین سالگرد افتتاح NA در شهرم. پکس را جشن گرفتیم. یک سخنران که به من لطف دارد، درباره چگونگی شکل گیری NA در شش سال پیش در یکس، صحبت کرد. چیزی در درون من جوشید. من گریه کردم. نه، برای اولین بار بعد از سالیان سال، با صدای بلند هق هق کردم. آزاد کردن احساسات سرکوب شده سال ها تجربه فوق العاده ای بود. موقعی که گریه می کردم. احساس بسیار قشنگی از این که در بافتم NA زندگی ام را نجات داده بود، به من دست داد، حداقل، من گریه کردم بودم از حالا به بعد، من هم می توانم ضعیف باشم و می دانید که فقط آدمهای ضعیف گربه می کنند

منبع مجله naway

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا