داستان های کتاب پایه
من تنها جلسه NA در جهان را پیدا کردم
من اهل لس آنجلس هستم. در مورد آدم ها، جاها و چیزها، من از همان اول جزو آدم های موفق روزگار بودم؛ منتها از آخر. …
آرامشی همچون اقیانوس آرام
من معتادی خوش بخت و شاکرم که به لطف خدا و دوازده قدم معتادان گمنام پاک هستم؛ و امروز زندگی پربار و دلی شاد دارم.
اگر طالب آنچه ما داریم هستید
اسم من بیل است، و هم عملی هستم هم دائم الخمر. سالهای سال فکر می کردم دنیا در حق من ظلم کرده که این همه احساس
مادر هراسان
من خیال می کردم معتاد کسی است که مواد مخدر قوی مصرف می کند ، که جایش گوشه خیابان یا در زندان هاست. وضعیت من
زندان، تیمارستان، و بهبودی
زندان، تیمارستان، و بهبودی من در یک زندان ایالتی با معتادان گمنام آشنا شدم. در حال گذراندن سوم محکومیتم در عرض هفت سال بودم.
من متفاوت بودم
سرگذشت من شاید با سایر ماجراهایی که شنیده اید فرق بکند، چون من نه هیچوقت دستگیر شدم نه کارم به بستری شدن کشید؛
جلسه را راه بیندازید، دیگران خواهند آمد
چهل و پنج سالم بود، دو سابقه زندان داشتم، و بابت این خلاف آخر ممکن بود بین دوازده تا شصت سال حکم بگیرم. هنوز مصرف
دماغه
راهنمای من می گوید این سرگذشت نمونه ای است از «قدرت نمایی خداوند». من فقط ماجرا را برایتان تعریف می کنم و قضاوت را بر عهده خودتان می گذارم.
رساندن پیام
من اهل لس آنجلس هستم. در عربستان سعودی، مصرف مواد مخدر مساوی است با آبرو ریزی هم برای خود معتاد و هم برای خانواده اش. اگر به خانواده ای
معتادی نوجوان و انجمنی نوپا ، با هم رشد می کنند
هر معتادی می تواند در NA بهبود یابد… حتى دخترک پانزده ساله ای اهل جزیره ای در جنوب فلوریدا، که آموخت ناگزیر است با سی
نوعی خرسندی خاموش
در خیابان های نایروبی در کنیا، شرق آفریقا، اسم من بسته به پیشرفت بیماری ام عوض می شد. در روزهای آخر مصرف، اسم من
تها لازمه عضویت
سنت سوم ما تصریح می کند: تنها لازمه عضویت، تمایل به قطع مصرف است . اولین بار که در یک جلسه NA شرکت کردم،
اعاده حیثیت
وسوسه و اجبار پیش از این که مصرف مواد را شروع کنم در زندگی من حضور داشت. از همان کوچکی رفتارهایم انگار معتادوار بود :
فرصت دوباره
گیج و منگ، گوشه مبل کز کردم و سرم را در دست گرفتم. گلویم پر از بغض بود، ولی نمی توانستم گریه کنم. می خواستم ضجه
افشاندن بذر
ما در کشورمان، در جلسات آواز می خوانیم . وقتی کسی به مناسبت سال ماه گرد پاکی می رود جا کلیدی اش را بگیرد، ما آوازی می
ساندویچ
نشسته بودم توی سرسرا ، بالای پله ها ، خیره شده بودم به نرده های چوبی پله داشتم فکر می کردم این نرده ها جان می دهد برای
روحیه خدمت گزاری
معتادی اهل ایران هستم. در ۱۹۹۶ (۱۳۷۵] در یک مرکز سم زدایی با NA آشنا شدم. این آشنایی مرا به شیوه زندگی جدیدی هدایت
حکایتی آنچنانی به سبک برزیلی
معتادان گمنام مرا از باتلاق ناامیدی نجات داد و حیات را به من برگرداند. من در ریودوژانیرو به دنیا آمدم و در شمال برزیل، در
فرصتی دیگر برای زیستن
در زندگی هر معتادی ، گاهی یک دو راهی پدیدار می شود : مواقعی که می توانیم مصرف را ترک کنیم و مسئولیت زندگی خود
در انتهای راه
به واسطه یک پیام رسانی قدم دوازدهم به اولین جلسه NA آمدم. منظورم این که قبلا خودم برای ترک تلاش نکرده بودم ، اصلا در
وصال
سال های بسیاری از عمر من به مبارزه با سیل بنیان کن اعتیاد فعال به مخدر گذشت. من که یک زن سرشار از نفرت بودم و احساس
یک قدم سه برای من
در ۱۹۵۴ به دنیا آمدم و از روز تولد ، یک خانواده اهل نیویورک سیتی مرا به فرزند خواندگی پذیرفتند. پدر و مادر ناتنی ام آدم های
Kia Ora Koutou
سرگذشتم را از کجا شروع کنم؟ من اصلا قرار نبود این جا باشم تا این سرگذشت را تعریف کنم. من زنی از قبیلۂ مائوری هستم که جیغ
بزرگ شدن در NA
به همان دلایل معمول سر و کارم به NA افتاد، و به برکت این انجمن و قدم های دوازده گانه، همین طور که NA داشت دور و برم
جان آرام
من یک معتاد در حال بهبودی شاکر هستم که به تازگی بیست و پنجمین سالگرد پاکی ام را به کمک NA و لطف خدا جشن گرفتم… و
از سردستگی جنایتکاران تا گردانندگی جلسه
من در جنوب شهر لس آنجلس بزرگ شدم. در بچه گی دچار آسم حاد بودم و هر هفته باید دارو تزریق می کردم تا بیماری ام عود نکند.
یک نمونه پژوهشی
من معتاد هستم ؛ و در معتادان گمنام یاد گرفته ام که این جمله یعنی چه ، فهمیده ام که ما چه جور آدم هایی هستیم، چه چیزهای
ما نیز بهبود می یابیم
من در دوران کودکی هیچ جور آموزشی در مورد مقوله خدا ندیدم. پدر من با اینکه در خانواده بسیار مؤمنی بزرگ شده بود، تمام
به دور از تنهایی
شصت و یک سالم است و پانزده سال است که پاکم. من و شوهرم با هم پاک شدیم. او پنجاه و دو سالش بود و من چهل وشش
صرف نظر از سن
اولین عضو NA که با او حرف زدم هم سن و سال مادرم بود. سال اول دبیرستان بودم و از تابستان به این طرف چیزی مصرف نکرده
معتاد دانشگاهی
صدایی خش دار از بیسیم پلیس، مشخصات مرا به مأموران اعلام کرد. پا به دو گذاشتم و در آن صبح یخ زده، با حرکات مارپیچی به
من در دوران کودکی هیچ جور آموزشی در مورد مقوله خدا ندیدم. پدر من با اینکه در خانواده بسیار مؤمنی بزرگ شده بود، تمام
من منحصر به فرد بودم
جایی نداشتم که به آن رو بیاورم . احساس می کردم انگار هیچ کس نمی تواند کمکم کند، چون وضعیتم با دیگران خیلی فرق دارد.
اولین عضو NA که با او حرف زدم هم سن و سال مادرم بود. سال اول دبیرستان بودم و از تابستان به این طرف چیزی مصرف نکرده
زندگی و مرگ در NA
من اولین بار در آگست ۱۹۸۶ به NA آمدم. آن موقع چشمم دنبال تفاوتها بود، به همین دلیل رفتم و یک سال و نیم دیگر مصرف کردم.
نفس حیات
من در پذیرش این واقعیت که معتاد مادر زاد هستم هیچ مشکلی ندارم. اصلا بیماری من ژنی است. من در جایی بزرگ شدم که در آن
فقط بگو آری
من در یک خانواده سنتی سیک بزرگ شدم که در آن حتی سیگار کشیدن هم حرام است. سیک ها قوم جنگ جویی هستند و واژه
خودسازی
دوران مصرف من درست مثل مال دیگران بوده ؛ جنس مورد علاقه ام هم همین طور ، تا موقعی که مواد مرا از واقعیت دور می
من اولین بار در آگست ۱۹۸۶ به NA آمدم. آن موقع چشمم دنبال تفاوتها بود، به همین دلیل رفتم و یک سال و نیم دیگر مصرف کردم.
یک دانه سیب زمینی
من اینها را از بیمارستانی در تورونتوی کانادا می نویسم که مخصوص بیماران مبتلا به ایدز است. من در ۱۹۸۳ پذیرفتم که بیماری
تابلوی معرق کاری
وقتی زندگی ام را مرور می کنم تا این سرگذشت را برایتان تعریف کنم، می بینم بعضی اتفاق ها که ظاهرا هیچ ربطی به هم ندارند
بیماری خانوادگی ، بهبودی خانوادگی
پس از ده سال پاکی، با بحرانی در خانواده رو به رو شده بودم. زندگی به روال برنامه معتادان گمنام امکاناتی به من داده بود تا
بس است
با تمام توانی که در وجود نحیفم باقی مانده بود نالیدم بس است! » آن قدر این جمله را در عمرم تکرار کرده بودم که خدا می داند.
ارزشش را دارد
بچه که بودم، برادرم بزرگم دچار مشکلات روانی ای شده بود که همه می گفتند ناشی از مصرف مواد مخدر است. من از این که سایر
گذر از پریشانی
سلام ؛ من معتادم هستم و اسمم … است. جمله من معتاد هستم را اول آورده چون اگر یادم برود چی هستم، این که کی هستم دیگر
اعمال نیک ما
گاهی به وضوح این احساس به من دست می دهد که همان جایی هستم که باید باشم، که قرار گرفتن آدم ها سر راه زندگی من بی
نقاط مقدس وجود
من یکی از اولین زنانی هستم که در ایران، بهبودی را در برنامه NA یافتند.من در خانواده ای از طبقه مرفه به دنیا آمدم که در آن، همه
شاکرم که خدا هنوز هم دعای معتاد
سرگذشت من شبیه خیلی های دیگر است، چه کسانی که قبل از من وارد شده اند ، چه کسانی که بعد از من خواهند آمد. قصه ای
زبان باز کردن
من بچه ساکتی بودم. ساکت بودن برایم فایده داشت. کشف کرده بودم اوضاع که خراب می شود، سکوت محض عموما بهترین سلاح است. عکسی دارم که تقریبا ده سالگی ام گرفته اند
NA نقشه راه است
دوستانم می گویند من نجات یافته خدایی هستم. سرگذشت من می بایست در زندان، تیمارستان یا قبرستان به پایان می رسید. من در آن دو جای اول بوده ام، و مرگ خواهر کوچکتر و خیلی
با تمام توانی که در وجود نحیفم باقی مانده بود نالیدم بس است! » آن قدر این جمله را در عمرم تکرار کرده بودم که خدا می داند.