انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
خودسازی

خودسازی

خودسازی

خودسازی,اجبار اعتیاد,عشق به مواد مخدر,زندگی معتادوار

دوران مصرف من درست مثل مال دیگران بوده ؛ جنس مورد علاقه ام هم همین طور ، تا موقعی که مواد مرا از واقعیت دور می کرد، مشکلی نداشتم. اما بعد از مدتی میل به زندگی در من از بین رفت .

مدام بابت جرم هایی که به اجبار اعتیادم مرتکب می شدم در دادگاه بودم. کارم از دله دزدی از مغازه ها به جیب بری کشید، بعد به دزدیدن هدیه های بچه های خودم، و بعدتر به جرم هایی که نمی توانم بگویم.

اما تا وقتی می توانستم به بی خیالی ناشی از نشئگی برسم، هیچ کدام از اینها اذیتم نمی کردم.

بچه های من در این زندگی معتادوار با من شریک بودند : مواد مخدر، جرم و جنایت، مرگ، حمله پلیس، مریضی، انزوا و خلاصه آن حیات فلاکت باری که من با کمال پررویی اسمش را «زندگی» می گذاشتم، همیشه پیش چشم شان بود.

تا موقعی که بچه ها هر روز مدرسه می رفتند و من می توانستم بروم بیرون دنبال پول در آوردن، برایم خیالی نبود، حتی اگر مریض می شدند. خلاصه این که نوزده سال وضع همین بود : روزمرگی های غمبار زندگی با این بیماری مرگ آور اعتیاد، و شکنجه شدن کسانی که از بد روزگار شریک زندگی من بودند.

خودسازی,اجبار اعتیاد,عشق به مواد مخدر,زندگی معتادوار
دیگر زندگی ام جهنم شده بود. همسرم ترکم کرده بود، بچه هایم را از من گرفته بودند، و راهی جز برگشتن به زندان نداشتم. در این سال ها پیشنهاد کمک هم شده بود، اما من هیچ وقت قبول نکرده بودم. غرور، کله شقی، و عشق به مواد مخدر کمر به قتل من و بچه هایم بسته بودند. پزشکی به من گفت اگر ترک نکنم شش ماه بیشتر زنده نمی مانم. فکر کردم «بی خیال بابا! اینها همیشه همین را می گویند اما حرفش اثر کرد.

چیزی که امروز اسمش را «خدا» می گذارم به دلم انداخت که « یا تغییر کن یا کارت تمام است.»

درخواست کمک کردم، و پا در سفر بهبودی گذاشتم ، چه سفری بود ، در مرکز درمانی به من گفتند باید در یک جلسه انجمن معتادان گمنام شرکت کنم. بدجور ترسیده بودم، آن قدر ترسیده بودم که حتی از وصفش هم عاجزم.

توی یک کمد قایم شدم و با خودم گفتم عمرا پایم را توی هیچ جلسه ای نمی گذارم. بعد می دانید پدرسوخته ها چه کار کردند؟ فروختندم ، یا به عبارت بهتر جانم را نجات دادند و به زور مرا سوار اتوبوس کردند.

نشستم توی جلسه، اما یک کلمه غیر از آن چیزهایی که توی کله خودم بود نمی شنیدم. خود مشغولی آن قدر فلجم کرده بود که حتی می ترسیدم بروم دستشویی، مصیبتی بود.

اما به هر حال باز هم به جلسه رفتم، در درجه اول به این دلیل که مجبورم می کردند؛ و خدا را شکر که مجبورم می کردند. آن وقت از یک جایی به بعد، کم کم گوش هایم باز شد، کم کم امیدی در دلم جوانه زد، کم کم خنده بر لبم نشست، و کم کم چیزهایی حالی ام شد، و کم کم میل به زندگی در من زنده شد!

خودسازی,اجبار اعتیاد,عشق به مواد مخدر,زندگی معتادوار
بعد دوران درمان تمام شد و دیگر افسارم دست خودم بود. آن سال اول، روزی دو جلسه رفتم، برای هر کاری داوطلب خواستند دستم را بلند کردم، همه شان را هم نیمه کاره رها کردم، و چهار بار راهنما عوض کردم چون به قدم چهارم رسیده بودیم! مثلا قرار بود به راهنماهایم بگویم چه جور آدمی هستم.

من غلط بکنم که بدانم چه جور آدمی هستم! خلاصه سال اول از این قرار بود: جلسات مختلف، راهنماهای مختلف، دوست پیدا کردن؛ ذره ذره یاد گرفتن طرز خرید کردن، لباس پوشیدن، خوردن، حرف زدن، پرداخت قبض ها؛ یاد گرفتن معنی مادری کردن ،خلاصه مهارت های اولیه زندگی.

بدون این که گواهینامه داشته باشم رانندگی می کردم به این خیال که پلیس کاری به کارم نخواهد داشت چون «خودشان باید بدانند من چه قدر درست رفتار می کنم!» دیوانگی است، اما طرز فکر من در آن سال اول این طوری بود، و راستش را بخواهید با تمام وجود حال می کردم.

احساس می کردم انگار بالاخره به جایی احساس تعلق می کنم. تا دلتان بخواهد خل بودم، اما کم کم توانستم سر و سامانی به زندگی ام بدهم. مرتب در جلسات شرکت می کردم. راهنمای جدیدی گرفتم و مصمم شدم بخش اعظم اراده ام را بسپارم.

می دانستم که باید قدم ها را ادامه بدهم وگرنه همین طور بی عقل می مانم و احتمالا دوباره مصرف خواهم کرد. این آغاز صداقت، روشن بینی، و تمایل واقعی در من بود، و پیروی از این اصول، در رشد و سلامت را بر من گشود.

خودسازی,اجبار اعتیاد,عشق به مواد مخدر,زندگی معتادوار
چهار سال به دانشگاه رفتم و شغلی پیدا کردم که در آن خوب کار می کردم. بچه هایم برگشتند تا با من زندگی کنند. سفر رفتم. اولین رابطه عاشقانه ام را در دوران پاکی برقرار و قطع کردم.

زندگی ام لذت بخش شده بود. از پاک بودن لذت می بردم، و از این که عضو انجمن محشری هستم که واقعا مثل یک خانواده است.

خودسازی,اجبار اعتیاد,عشق به مواد مخدر,زندگی معتادوار
بعد، ناگهان، زیر پایم خالی شد. بیماری افسردگی وجودم را گرفت. دنیا به چشمم تیره و تار و پوچ شد. مدتی تحمل کردم به این خیال که «این نیز بگذرد.» هر روز جلسه رفتم، مشارکت کردم، با دوستان صحبت کردم، رفتم سر کار، و سعی کردم تا جایی که می توانم به روال عادی زندگی ادامه بدهم ، اما نگذشت.

دو ماه شد سه ماه، چهار ماه، پنج ماه، و من می رفتم سر کار و برگشتم خانه و می افتادم توی تخت؛ و دیگر نه جلسه ای می رفتم، نه تلفن ها را جواب میدادم، نه غذا می خوردم.

احساس می کردم در چاه تاریکی افتاده ام و نمی توانم بالا بیایم. صدایی در سرم فریاد می زد «این که نشد زندگی.» یادم می آید نشسته بودم پایین پله های خانه، و همین طور که پهلوهایم را از شدت درد جسمی گرفته بودم به چپ و راست تاب می خوردم.

خیلی حال بدی داشتم. زاری می کردم و داد می زدم: «کمکم کنید.» به فكر مصرف افتادم، هر چیزی که این درد را ساکت کند، اما می دانستم مصرف دردی از من دوا نمی کند. فقط وضع را خراب تر می کرد. بعد به این فکر کردم که چاره ام مرگ است؛ دلم میخواست بمیرم. هفت سال پاکی داشتم و در دوران بهبودی به نوعی آخر خط عاطفی رسیده بودم.

هر چیزی را برای خوب کردن حالم امتحان کرده بودم جز این که یک نیروی برتر را واقعا در زندگی ام دخیل کنم. کار، خرید، دوست پسر، و سکس شده بودند خدای من، بی آن که خودم خبر داشته باشم. تلفن زدم به راهنمایم و از او کمک خواستم. دوباره شروع کردم به جلسه رفتن.

خودسازی,اجبار اعتیاد,عشق به مواد مخدر,زندگی معتادوار
از آن موقع تا حالا، کار من پرداختن به مهمترین رابطه زندگی ام بوده است رابطه با نیروی برترم، خداوند. به این درک رسیده ام که هیچ کس هیچ جا حتی نمی تواند در من جمعیت خاطر ایجاد کند، اما برنامه معتادان گمنام می تواند درک این که ، این جا حرف بر سر خودسازی است ، برای من معتاد بسیار دشوار بود، هر چند حرفی است کاملا درست.

امروز من بیش از سابق مشغول خدمت هستم. سال گذشته گرداننده همایش ناحیه مان بودم و امسال هم همین خدمت را بر عهده دارم، و علی البدل گرداننده کمیته خدماتی ناحیه هم هستم. مرتب در جلسات شرکت می کنم، به تازه واردان کمک می کنم، و سعی می کنم شاکر باشم. من امروز آرامش خاطر و خرسندی را در به کار بستن برنامه معتادان گمنام می جویم.

خودسازی,اجبار اعتیاد,عشق به مواد مخدر,زندگی معتادوار

منبع : کتاب پایه

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا