انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
ثمرۀ کوشش های عاشقانه

ثمرۀ کوشش های عاشقانه

ثمرۀ کوشش های عاشقانه

ثمرۀ کوشش های عاشقانه

درسالِ 1993 تلاش کردم در یک جلسۀ NA در حیاطِ مرکزِ تأدیبیِ زنان در ایالت آریزونا شرکت کنم. در آن مقطع بیماری ام کاملأ زنده و سرِ حال در ذهن ام زندگی می کرد. بنابراین به گردانندۀ جلسه گفتم که نمی توانم نسبت به او احساس تشابه کنم و آنجا را ترک کردم. سپس همین که درحال ترک جلسه بودم او به من پیشنهاد داد یک نسخه از کتابچۀ سفید را با خودم ببرم. چند شب بعد از این واقعه درحالی که تنها و مملو ازشرم، با درونی پر از خلأ و دلی تنگ برای بچه هایم،درخانه نشسته بودم، چند صفحه ای از کتابچۀ سفید را مطالعه کردم و آنچه که خوانده بودم کمک کرد تا بتوانم چند ساعتی بخوابم. 3 سال دیگر طول کشید تا پس از ازدست دادنِ حقِ قیومت برای فرزندِ پنجمم و دریافتِ احضاریه های جدیدی از دادگاه، پر از درد و شرم، جلساتِ NA را پیدا کنم.
آخر خط و حکمِ یک قاضیِ دیگر باعث شد بالاخره متوجه شوم که به چیزِ متفاوتی نیاز داشتم، درآن مقطع بود که هدیۀ درماندگی به من عطا شد. بواسطۀ چندین نیروی برتر از خودم )سازمانِ نظارت بر مجرمینِ با آزادی مشروط و سیستم جزایی( شدیدأ تشویق شدم در جلسات NA حضور یابم تا بتوانم برگه های حضور موردِ نیاز دادگاه را دریافت کنم. طی این فرایند شروع به دیدن امیدی که در نگاهِ دیگران می درخشید نموده و شروع به گوش دادن به پیشنهاداتی که بمن می شد کردم. پیشنهاداتی مانند راهنما گرفتن و با دیگر خانم های عضو انجمن تماس تلفنی داشتن. همۀ اینها برای من تازگی داشت و من نسبت به هر چیز جدیدی ترس داشتم، اما چون چیز دیگری برای از دست دادن نداشتم آنقدر این کارها را انجام دادم تا دیگر برایم دشوار نبودند و من به یک درک شخصی از برنامه رسیدم.
بخشی از درکم از برنامه این بود که من از دوران کودکی با خودم صادق نبوده ام و از طریق نشریات مان )کتاب پایه و کتاب چگونگیِ عملکرد( متوجه شدم که باید از تمامِ موادِ تأثیرگذار بر ذهن و متحول کنندۀ خلق و خو، پرهیزِ کامل می کردم. شب بعد در جلسۀ خانگی ام صادقانه مشارکت کردم و این نقطۀ آغاز بهبودیِ ام بود. طی چند دهۀ گذشته اتفاقات بسیاری رخ داده که سخت می شود آنها را با کلمات توصیف نمود، چیزهایی که من هرگز برای خود امکان پذیر نمی دانستم. چیزهایی مانند بازگشت فرزندانم، بازیافتنِ حق و حقوقم، یادگرفتن اینکه چطور از خودم مواظبت کنم، روابط عمیق و ارزشمند با راهنما و دیگر اعضای شبکۀ راهنما و رهجویم. همچنان که زندگی را طبق شرایطش زندگی کرده ام، دورانِ بسیار دشواری را که هرگز تصور نمی کردم بتوانم با حفظ پاکی از آنها عبور کنم، پشت سر گذاشتم، شرایطی مانند: خاتمۀ روابط احساسی، مرگ والدین یا فرزند، از دست دادن چیزهای باارزش زندگی و متضرر شدنهای مختلف و غیره… می دانید، وقتی از خیابان گردی دست برداشتم، تصور می کردم خیلی خشن و درعین حال کم استقامت
باشم. با کارکرد قدمها و شناختی که از خود پیدا کردم، اکنون فکر می کنم من خشن نیستم ولی استقامت و قدرتِ خود را پیدا کرده ام. من مطمئنا می دانم که وقتی شرایط دشوار زندگی دوباره خود را نشان دهند و بیماری ام بگوید: «با دیگران مشارکت نکن، آنها علاقه ای به شنیدن حرفهای تو ندارند، ازخانه بیرون نرو، هیچکس تو را درک نمی کند… » من کلِ انجمن را دارم که کمک کنند از این شرایط عبور کنم.
آن اعضای قدیمی که در زندگی ام حضور داشته اند و همچنین نشریات به من آموخته اند که اگر قرار باشد یک برنامۀ کامل داشته باشم، نیاز دارم تا کلیۀ بخشهای برنامۀ جهانیِ NA را که توسط سمبلِ ما درکتاب پایه توضیح داده شده، فعالانه تمرین کنم. من طیِ این سفر و همچنین در فرایند بهبودی، در حد توانم این کار را انجام داده ام و هرگز مایوس نشده ام. همین چند روز پیش در یک جلسۀ H&I گرداننده بودم، یک خانم
جوان اعلام کرد که معتاد نیست و بلند شد که جلسه را ترک کند. این کار او مرا به یاد رفتار خودِ جوانترم در سالِ 1993 در حیاط زندان انداخت. سپس یک جلد کتابچۀ سفید به او دادم و گفتم که شاید بخواهد یک شب که در سلول خود تنها نشسته است، نگاهی به آن بیاندازد. بخش مقدمه از کتاب پایه به من یادآور می شود که «ثمرۀ کوشش های عاشقانه در محصولِ آن است… .»
از اینکه انجمن معتادان گمنام پیام را به من رساند تشکر می کنم.
لیندا دبلیو.

منبع مجله وعده

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا