انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
بس است

بس است

بس است

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد

با تمام توانی که در وجود نحیفم باقی مانده بود نالیدم بس است! » آن قدر این جمله را در عمرم تکرار کرده بودم که خدا می داند. صادقانه دیگر دلم نمی خواست مصرف کنم. با این همه، دستم را به سمت آن میز کذایی دراز کردم، به سر همان چیزی که علت اصلی مصیبت های من بود.

این عمل من ارادی نبود، و دسته انگار بی اختیار به سمت جنس می رفت. «نه!» صدایم در اتاق پیچید، ولی تنها بودم. بعد نجوایی شنیدم: «دلت میخواهد زنده بمانی یا بمیری؟» نشسته بودم و به ذخيره ظاهرأ تمام نشدنی ام از آن منبع تباهی نگاه می کردم.

با خودم فکر کردم لابد زده به سرم. آیا این که شنیده بودم اخطار عزرائیل بود؟ نکند صدای خدا را شنیده بودم؟ تکانی ناگهانی در وجودم احساس کردم. روح من، لابد با آخرین ذرۂ نیرویی که هنوز داشت، خرد و خراب مرا به سمت زندگی کشید.

یاد آن همه قول های توخالی، یاد آدمهایی که نا امیدشان کرده بودم و آزارشان داده بودم، سیل آسا در وجودم سرریز شد. از ته دل امیدوار بودم این بار دیگر مثل دفعه های قبل نباشد. دست آخر، ساعت شش ونیم صبح، دستم را به سمت تلفن دراز کردم.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
این ماجرا مال بیش از هفت سال پیش بود. من در یک مرکز سم زدایی ، به واسطه جلسات زندان ها و بیمارستان ها با معتادان گمنام آشنا شدم. پس از پنج ماه و نیم پاک ماندن، لغزش کوتاه مدتی داشتم. بعد پاک شدم و شروع کردم به کار کردن قدم ها، مشغول خدمت شدم، در تماس مرتب با راهنمایم بودم ، بهبودی را در پیش گرفتم. برای ادامه شغلم دوباره مشغول تحصیل شدم شهرهای مجاور رفتم و کاری پیدا کردم که دوستش دارم و هموز هم مشغول همان کار هستم .

از همان روزهای اول بهبودی، احساس تعلق و امید و آرامش در من به وجود آمد، هنوز هم از این زندگی که NA سبب ساز آن بوده بی نهایت شاکرم. روزهای بی پایان ناامیدی، تنهایی، سرگردانی و شرمساری سر آمد.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
یکی دو سال پاکی داشتم که پس از شکست در رابطه ای، راهنمایم مرا وادار کرد این بار در کار کردن قدم ها به موضوع روابط بپردازم. کم کم متوجه یک الگوی رفتاری تکرار شونده در روابطم با زنها شدم.

به تدريج فهمیدم چرا مدام ناخوداگاه دنبال روابط نصفه نیمه می روم: با این کار می توانستم به جای آن که به خودم نگاه کنم، تقصیر را به گردن دیگران بیندازم. با این همه به جای چاره اندیشی، بدون این که تکلیف رابطه قبلی را معلوم کنم با زن دیگری که عضو انجمن بود دوست شدم. بدم نمی آمد محض احساس ارزش، الگوهای رفتاری ام را در مورد زن بازی تحلیل کنم، اما صدایی را که زیر گوشم می گفت خفه می کردم.

در همین رابطه آخری هم رفتارهای من پنهان بود و با استفاده از مدت پاکی ام به صورت نوعی سد در برابر امواج احساس گناه، رفتارهایم را توجیه می کردم. اما نوعی احساس شرم پنهان و دائمی، داشت در وجودم رشد می کرد. که باعث میشد لحظات کوتاهی احساس کنم خواستنی و جذاب هستم. اما بعد از این که به سراغش می رفتم، به محض این که لذت حاصل از آن فروکش می کرد، احساس شرمساری دوباره اوج می گرفت. با این همه، همچنان در این مورد حرفی نمی زدم.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
وقتی دوست دخترم می گفت اعتیاد من دیگر افسار پاره کرده، حرفش را رد می کردم، تقصیر را به گردن این و آن می انداختم، به سفسطه و توجیه رو می آوردم و بعد بنا می کردم به پرت و پلاگویی در باب آزادی خودبیان گری، و توجیه در صدر مقام دفاعیاتم قرار داشت. بعد باز همان الگو را با همان نتیجه در پیش می گرفتم: اسی موقتی، و بعد احساس گناه عذاب آوری که سعی می کردم ندیده اش بگیرم.

کم کم کار به جایی رسید که برای فرار از این احساس گناه، باید بیشتر «مصرف می کردم. آن موقع من متوجه شباهت این قضیه با مصرف مواد نبودم. دیوارهای دفاعی و پنهان کاری ام ، مرا نسبت به رفتارم کور کرده بود. ناگزیر، کم کم به این فکر افتادم که چه طور میشود مواد مخدر را هم به نوعی وارد تجربه های جنسی ام بکنم. این فکر اولش برایم جالب و فریبنده بود، و بعد مثل سایر فکرهای آزارنده بی خیالش شدم. آن روز قدرت ویرانگر اعتیاد را نادیده گرفتم، و عامدانه هیزم به آتش بیماری اعتیادم ریختم.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
یک شب که باز داشتم توی خیابان محل با ماشین می گشتم، دیدم چشمم دارد دنبال ساقی می گردد. آن فکر کذایی این بار دیگر به هیچ وجه مبهم نبود. ولع مصرف مواد با قدرتی وحشتناک وجودم را تسخیر کرد، قدرتی که من از یاد برده بودم. طوری بود که انگار برای لحظاتی ذهنم تعطیل شده. هنوز به نوعی وجود خودم را حس می کردم، اما طوری بود که انگار دارم از چشم یک ناظر بیرونی به کارهایم نگاه می کنم.

آمبولانسی را دیدم که کنار خیابان پارک کرده و خدمه اش دارند کسی را عقب آمبولانس می گذارند. به فکرم رسید که قضیه شاید مربوط به مواد باشد، احتمالا یک مورد بیش مصرفی. جلوتر که رفتم، چهار نفر مأمور را دیدم که کشیک می دهند. آن وقت، انگار بخش گم شده ای از وجودم برگشته باشد، دیدم دارم میلرزم و ترس وجودم را گرفته، و از خودم می پرسیدم دارم توی این منطقه از شهر چه می کنم. یک راست برگشتم خانه.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
به خانه که رسیدم فوری رفتم توی تخت. همان نوارهای قدیمی بارها و بارها در مغزم تکرار شد: «تو چه مرگت است؟» «تو مرض داری!» «فکر کردی که چی؟» «صدایش را در نیار.» «بی خیالش شو»

روز بعد به سراغ یکی دیگر از اعضای NA رفتم. رهجویم بود. با این که می ترسیدم، با دوستم در مورد وقایع شب قبل و رازهایم صحبت کردم. او از سر نگرانی و توجه واقع گریست، و من احساس پذیرفته شدن کردم، احساس درک شدن، و محبت خالصانه. با این که شرمم می آمد، به او قول دادم آن شب در جلسه ای شرکت کنم. تمام روز با او بودم، به جلسه رفتم، و قول دادم فردا را هم با او بگذرانم. صبح به جلسه رفتم و آن چه را بر من رفته بود با سراحت با دیگران در میان گذاشتم و در حضور گروه که همه مرد بودند، نور بهبودی را بر تاریکی رازهای شرم آورم تاباندم، گریه کردم.

بعد از این جلسه به خانه راهنمایم رفتم و مسیر صداقت با او را در پیش گرفتم. در تمام این مدت، چند نفر از مردان عضو انجمن مرتب از سر محبت و توجه و برای دل گرمی دادن به من تلفن می زدند. روزی به جلسه ای رفتم و به ذهنم رسید برای شرکت در این جلسه قولی به کسی نداده ام. بعد از آن شب کذایی که تا آستانه مصرف رفته بودم، اولین بار بود که فقط به خاطر خودم در جلسه ای شرکت می کردم.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
کمی بعد با دوست دخترم هم از در صداقت وارد شدم. به رفتارم اذعان کردم و به او حق دادم که در این مورد نگران بوده است. در مورد رازهایم، از قدم اول برای تغییر رفتار کمک گرفتم. این روزها دیگر به رفتار معتادوارم اقرار، و به کمک قدم ها عملا برایش چاره اندیشی می کنم. یکی از چیزهایی که از این ماجرا آموختم این بود که رفتار نزدیکانم در قبال من و واکنش من نسبت به آنها، نشانه آشکاری است از وضعیت بهبودی من.

ما در حکم چشم و گوش یکدیگر هستیم، و ایجاد ارتباط با سایر اعضای معتادان گمنام، آن دل گرمی ای را که من برای روبه رو شدن با خودم و رشد در دوران بهبودی به آن نیاز دارم، در اختیارم می گذارد.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
من در بخش اعظم دوران بهبودی ام مشغول خدمت بوده ام، مرتب به جلسات رفته ام، در گروه های کار کرد قدمها تا آخر شرکت کرده ام، و با سایر معتادان عضو برنامه دوست شده ام. و دعا کرده ام. در نتیجه، نوعی نظام حمایتی بزرگ در اختیار دارم که به هنگام نیاز، مدد رسان من است. به کار بستن این برنامه وقتی آدم می خواهد پاک بماند یک چیز است، و به کار بستن آن در هنگامی که آدم میل به مصرف دارد امری است به کلی متفاوت.

این دریافتی است که من در عمل از این برنامه به دست آورده ام. من معتقدم که در آن شب کذایی، محبت نیروی برترم مرا حفظ کرد. تلاش های من در اوایل دوران بهبودی، شالودهای را پی افکنده بود که اکنون بر مبنای آن می توانم به صورتی عمیق تر و پربارتر برنامه بهبودی ام را پیش ببرم. من امروز نه تنها می خواهم از مواد مخدر پاک باشم، بلکه می خواهم پاک زندگی کنیم.

نشریات قدرتمندتر شد، و معتادان بیشتری توانستند با ما احساس نزدیکی و قطع مصرف کنند.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
به لطف نیروی برترم من همچنان به جلسات می روم، و شاهد معجزه های زیادی بوده ام. شاهد بودم که تعداد اعضا از آن چهار نفر اولیه به صدها نفر رسید، و انجمن از آن تک گروه کوچک، تنها گروه موجود در کلمبیا در آن زمان، اکنون به بیش از ۸۰ گروه رسیده که هفته ای ۳۰۰ جلسه برگزار می کنند.

اولین ملاقات ما با اعضای NA در سایر شهرهای کلمبیا و کشورهای دیگر، شادمانی وصف ناپذیری در ما به وجود آورد. ما ترجمه ها و نشریات مان را با هم شریک شدیم و آرزو کردیم این پیام ریشه بدواند. بعدها که کلمبيا میزبان همایش جهانی بود، واقعا احساس کردیم عضوی از یک انجمن بین المللی هستیم.

بهبودی من همیشه با خدمت کردن رابطه نزدیکی داشته است. آن اوایل، وظایفم باعث میشد احساس کنم وجودم بی فایده نیست؛ و زندگی ام هدفی دارد. در مقطعی، خوش آمدگو بودن مرا از مصرف دور کرد.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
در کار خدمت سختی هایی هم داشته ام، اما از آن سختی ها یاد گرفته ام که به ندای درونم گوش بدهم. آن اوایل گروه سنت دوم را رعایت می کرد، اما پس از مدتی در بست دنباله رو رهبران گروه شد.

این اتفاق بسیار عذاب آور و گیج کننده بود. من ناچار بودم بین پیروی از راهنمای خودم و اصول برنامه، یکی را انتخاب کنم. آیا باید ساکت می ماندم تا اتحادمان خدشه دار نشود، یا چنان که یاد گرفته بودم چیزی را که وجدانا درست می دانستم بیان کنم؟ ما اعضای بسیاری را از دست دادیم، اما به کمک نشریات مان و اعضای خارج از آن منطقه، همان چند نفری که مانده بودیم توانستیم هم آهنگ با اصول برنامه پیش برویم، و دوباره رشد کردیم.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
راهنما بودن باعث شده من یاد بگیرم پای بند قدم ها باشم و به این روند اعتماد کنم. کار کردن قدم ها باعث شده از یک سو شخصیتی را در وجودم کشف کنم که دیگر نمی خواهمش، و از سوی دیگر تصوری از شخصیتی در ذهنم ایجاد شود که مشتاقم به آن دست پیدا کنم.

امروز من واقعا معتقدم خداوند می خواهد من پاک بمانم و سعادت مند باشم؛ محبت کنم و محبت ببینم؛ در حال و اکنون زندگی کنم و زندگی را با تمام فراز ونشیب هایش بپذیرم؛ و وقتی وضع بر وفق مرادم نیست مثل گذشته رفتار نکنم.

رابطه ای با نیروی برترم ایجاد کرده ام که ذهن مرا روشن کرده ، و به این ترتیب می توانم با خودم و دیگران راحت تر همدلی کنم. دارم یاد می گیرم که هم نسبت به دیگران و هم نسبت به خودم خطاپوش باشم.

هر روز که پاک می مانم و با شادی آن چه را که باید، انجام می دهم، شاهد این معجزه هستم. دیگر لازم نیست دنبال خوشبختی بدوم. اگر رهرو این مسیر باشم، زندگی ام بی گمان آرام تر و سعادت مندتر خواهد بود.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد
این برنامه اکنون به آیین زندگی من بدل شده است. اکنون بر مبنای این اصول آزادی انتخاب دارم. می دانم که دیگر تنها نیستم. دل من سرشار از احساس قدردانی است، و من این احساس را با خدمت کردن نشان می دهم. سهیم بودن در رشد NA در کشورم کلمبیا، به تحمل فلاکت های اعتیاد فعال می ارزید. من از ته دل می خواهم تا آخر عمر همچنان عضوی از NA باشم، چون روی زمین جایی بهتر از این پیدا نخواهم کرد.

اولین بار که شنیدم بهبودی کاری است عمری، به نظرم اغراق می رسید. به نظرم ناممکن می آمد که تا ابد بخواهم پیرو این برنامه باشم. اما بیست سال از آن زمان گذشته و از قضا من همین را خوش دارم: این که می دانم این راه پایانی ندارد، که من همواره جایی در NA خواهم داشت، که هرگز از آموختن دست نخواهم کشید.

بس است,قدرت ویرانگر اعتیاد,آتش بیماری اعتیاد,ولع مصرف مواد,فلاکت های اعتیاد

منبع : کتاب پایه

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا