انجمن معتادان گمنام UK

Warning: in_array() expects parameter 2 to be array, string given in /home2/nafarsi1/domains/nafarsiuk.org/public_html/wp-content/plugins/astra-addon/addons/blog-pro/classes/class-astra-ext-blog-pro-images-resizer.php on line 168
گر طالب آنچه ما داریم هستید

اگر طالب آنچه ما داریم هستید

اگر طالب آنچه ما داریم هستید

اگر طالب آنچه ما داریم هستید

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA

اسم من بیل است، و هم عملی هستم هم دائم الخمر. سالهای سال فکر می کردم دنیا در حق من ظلم کرده که این همه احساس بی کفایتی دارم. ترس مثل خوره روح مرا می خورد و من هرگز نتوانستم آن را با مواد مخدر و الكل تسکین بدهم.

من در ۱۹۳۳ در آلاباما به دنیا آمدم. شغل پدر من طوری بود که به ناچار مدام نقل مکان می کردیم، و برای من، این به معنای مدرسه های متفاوت و هم کلاسی های نا آشنا بود. من ریز نقش و ضعیف بودم و احساس ناامنی و بی دست و پایی ام در حضور دیگران بیشتر می شد. من با بددهنی و مشت هایم با این احساسات می جنگیدم. تنبیه به شکل های مختلف همه جا دنبال من بود.

هفت سالم بود که پدرم مرد. یادم هست چه نفرتی احساس می کردم از این بابت که او یک بچه کوچک را تنها گذاشته تا از خودش مراقبت کند. مادر بزرگ، خاله و مادرم تا جایی که می توانستند مرا لوس می کردند.

هر موقع در کلیسا باز بود، من آن جا پلاس بودم. به ده سالگی که رسیدم، اهل خانواده همه فکر کردند موقعش رسیده که مرا غسل تعمید بدهند. اما من در پایان مراسم هیچ فرقی در خودم احساس نمی کردم.

اصل موضوع سلطه پیدا کردن بر دیگران بود. من تلاش می کردم بر تمام اعضای خانواده کوچک مان و سایرین سلطه پیدا کنم؛ از جمله بر راهبه ای که موقع ناخنک زدن به شراب های سرداب صومعه، مچ مرا گرفت.

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA,مصرف ماده مخدری به نام الكل
یکی دیگر از شکل های تنبیه ، احساس طردشدگی بود. مادر من با مردی ازدواج کرد که بعدها معلوم شد معتاد است. ما به شهر دیگری رفتیم، و جنگ درونی من شعله ورتر شد. دعواهای دائمی توی خانه ، ترس و احساس نا امنی من را بیشتر کرد. وقتی از خانه دور بودم، نسبت به آن جا و تمام اهل خانه احساس نفرت و رنجش می کردم. به عقاید دیگری گرایش پیدا کردم و شیوه زندگی جدیدی را در پیش گرفتم.

حاضر بودم برای جلب محبت و تأیید همه، خودم را به آب و آتش بزنم. هر چه بیشتر ناصادقی و فریب کاری به خرج می دادم، این اعتماد به نفس دروغین بیشتر می شد. مقدر این بود که من سالهای زیادی از عمرم را به تظاهر بگذرانم.

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA
تسکین در شانزده سالگی در یک مجلس رقص به صورت الكل بر من نازل شد. در یک چشم بر هم زدن، ترس من از دخترها محو شد. دست و پا گم کردنم از بین رفت. در آن لحظات دقیقا می دانستم آدم شناسی تازه یافته ام را کی و چه طور خرج کنم. سرخوشي الكل که پرید، جنگ درونی من برگشت.

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA,مصرف ماده مخدری به نام الكل
من معتقد بودم قانون را برای شکستن وضع کرده اند. عرف و قوانین اجتماعی ربطی به من نداشت. اینها دست و پای مرا برای زندگی مطلوبم می بست، و من بعد از آن دیگر با واقعیت های زندگی به همان شیوه ای که بلد بودم روبه رو می شدم: مصرف ماده مخدری به نام الكل،  تا اواخر دهه ۱۹۴۰، تنها ماده مخدری که من می شناختم همین بود، و من از آن برای تسکین دردهای روحی ام استفاده می کردم. در آن زمان، من راهی بهتر از این برای مواجهه با دردهایم نمی شناختم. هر کسی که من فکر می کردم ممکن است تأییدم کند، می توانست کاملا افسارم را در دست بگیرد.

پس از کشمکش مختصری با مسئولان مدرسه و اولیای امور شهر، لازم شد که برای اتمام تحصیل به مدرسه خصوصی بروم. دو سال آخر دبیرستان یک نکته را بیش از پیش به من ثابت کرد، این که این جهان و هر چه در آن هست سیاه بازی است.

من در صحنه این سیاه بازی، برای کسی تره خرد نمی کردم. اما با بانوی آشنا شدم که مطابق تمام خواسته های من بود. دختر یک خانواده اصیل، با بسیار اشرافی و با وقار، و برخوردار از تمام مواهب اجتماعی ، با هم فرار کرده و ازدواج کردیم. من طرف رابطه ای شدم که به بلوغ لازم برای آن نرسیده بودم.

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA
در خیال پردازی هایم در مورد آینده، خودم را به صورت یک اصیل زاده  می دیدم؛ با کلاه لبه پهن و کراوات باریک، که گیلاس پایه بلند مشروب دستی و عصای طلا نشان به دست دیگر، املاک پهناورش را نظاره می کند.

در زمان، اساس خوشبختی از نظر من مادیات بود. با همه، بسته به این که به نظر من پولدار می آمدند یا بی پول، یا از سر حقارت برخورد می کردم یا با تكبر. از نظر مادی خیلی چیزها به دست آوردم، اما سعادت و آرامش درونی عایدم نشد .

دستمزدی که در مقام مأمور تدارکات یک بیمارستان بزرگ می گرفتم ، برایم کافی نبود. برای رسیدن به جاه طلبی هایی که در سر داشتم چاره ای نبود جز دزدی ، مغازه دارها هم فوری نقطه ضعف مرا پیدا کردند: زن و شراب و موسیقی. بنا کردند به برآوردن خواسته های من ، همه شب مشروب خوردن و شب نشینی دخل سلامتی ام را آورد. در اواخر ۱۹۵۴، یکی از همین مغازه دارها، برای این که نفسی تازه کنم، مرا با متاعی آشنا کرد به نام کدئین ، وجود من هر روز و هر لحظه چیزی می طلبيد.

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA
بیست و یک سالم شده بود و دیگر معتادی تمام عیار بودم. برخورد دائمی با الكلیها و معتادهایی که در آن بیمارستان بستری می شدند مرا متقاعد کرده بود که با همه فرق می کنم. مطمئن بودم که هرگز به سرنوشت چنین آدم هایی دچار نخواهم شد.

معیارهای من و انتظاراتی که از خودم و دیگران داشتم فراتر از امکان بود. منفی بافی و فرار از واقعیت، هویت من شده بود. زیاده خواهی مرا واداشت تا انواع مواد مخدر را امتحان کنم. شاید در دوران مصرف همین مرا از مرگ نجات داد. در تلاش برای نجات، از مصرف بعضی ترکیبات می ترسیدم. اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA,مصرف ماده مخدری به نام الكل

دهه ۱۹۶۰ آمد و من به این نتیجه رسیدم که نیاز به نوعی تغییر دارم. به هوای پیشرفت شغلم در آن بیمارستان را رها کردم و به سفر رفتم. زندگی ام همچنان دوزخی بود. هر جا میرفتم همان منفی بافی همراهم بود. مدتی به کارهای مختلف مشغول بودم، بعد به کلی بیکار شدم. افتادن به زندان و بیمارستانها مدام بیشتر و طولانی تر می شد.

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA
در ۱۹۷۳، مرا در حالی که مثل حیوانات زنجیر شده بودم به بخش روانی فرستادند. روان پزشکهایی که من سال ها فریبشان داده بودم، میدانستند من مشکل الکلیسم دارم ولی از سایر اعتیادهایم بی خبر بودند.

به من پیشنهاد کردند که سری به یک برنامه دوازده قدمی بزنم. خانواده ام حاضر بودند هر چیزی را برای نجات من امتحان کنند، این شد که با نیتی کاملا غلط به سراغ آن برنامه رفتم. آدم هایی که آنجا بودند نسبت به من مهربان بودند و قصد کمک داشتند، این بود که از آنها هم مثل دیگران سوء استفاده می کردم.

آنها هیچ وقت مرا پاک و هوشیار ندیده بودند، بنابراین نمی توانستند بفهمند که من مصرف می کنم یا نه. سخت مواظب بودم که در مورد هیچ چیز زیادی حرف نزنم مبادا مشکوک بشوند، من مشغول بازی فریب و انکار بودم و چیزی نمانده بود ، جانم را پای این بازی بدهم. در این زمان من از مواد سنگین دست کشیده بودم و انواع داروهای مسکن و محرک و ضدافسردگی مصرف می کردم.

آدمهای توی برنامه سرحال و هوشیار به نظر می رسیدند، و من مانده بودم که اینها چی مصرف می کنند. تصور نمی کنم در آن زمان ذره ای صداقت در وجود من یافت می شد. اشتیاق به تغییر حتی یک لحظه هم به ذهنم خطور نمی کرد. قمار، زنبارگی و مصرف کار دائمی من بود. سه سال تمام، در کمال نا امیدی و استیصال بین مصرف و آن برنامه در رفت و آمد بودم.

پس از این که توی آن برنامه حرف نیروی برتر و زندگی روحانی را شنیدم، فهمیدم که دیگر آدم مصرف نیستم. روزگاری به دلیل محیطی که در آن زندگی می کردم، از نعمت توجه به خدا بهره مند بودم اما خودم نمی دانستم. مطمئن بودم که خدا نمی خواهد هیچ سر و کاری با آدمی مثل من داشته باشد.

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA
گاهی سعی می کردم با آدمهای آن برنامه ارتباط برقرار کنم، اما انگار چیزی کم بود. صادقانه فکر می کنم با این که احساسات من ظاهرأ شبیه دیگران بود، انگار من احتیاج به درکی عمیق تر داشتم که آنجا وجود نداشت. خدا خیرشان بدهد که به هر حال تلاششان را می کردند. در آن منطقه معتاد در حال بهبودی و NA وجود نداشت. من دنبال آدم هایی می گشتم که اعتیاد به ماده مخدری غیر از الكل ، داشته باشند و خانمی را در آن گروه پیدا کردم. این خانم ده سال را به رفت و آمد ، بین برنامه و لغزش گذرانده بود.

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA
اوضاع واقعأ کمی بهتر شد. تا دو سال، نه زندان افتادنی در کار بود نه بیمارستان رفتن. بعد، در پاییز ۱۹۷۵، همه چیز به هم ریخت. باز به بیمارستان افتادم. من کد قرص را جایگزین الکل کرده بودم، دوباره دچار همان تناقض همیشگی شدم. سپس، رشته ای از وقایع به تدریج زندگی مرا تغییر داد. آن زمان صحبت از تحویل من به بازپروری ایالتی بود چون خانواده ام دیگر تحمل مرا با آن وضع نداشتند. یک روز عصر، دو نفر از اعضای آن برنامه به دیدنم آمدند و هر دو حرفهایی به من زدند : این که ، من دیوانه نیستم ، برگردم به برنامه، مصرف نکنم، و درخواست کمک کنم.

راهنمایم، همان خانم که چندین بار از من دست کشیده بود، با ماشین آمد دنبالم و مرا به جلسه برد. آن شب دختری که همراه ما بود توی جلسه صحبت کرد. صحبتش در مورد درکش از مفهوم خدا بود. آن شب همین طور که کنار همسرم نشسته بودم، کم کم فهمیدم چه نعمتی را از دست داده ام. دوباره به آن برنامه و اتاق تاریکی که محل تشکیل جلسات بود ، برگشتم و خدا را از بابت وجود آن افراد شکر کردم، چون به نوعی می دانستم که آنها دلسوز من هستند. اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA,مصرف ماده مخدری به نام الكل

با این که خیلی از حالات مرا نمی فهمیدند، از زندگی خودشان زدند و برای من وقت گذاشتند ، بی آن که در عوض توقعی داشته باشند. به یاد قدم یازدهم در برنامه افتادم و فکر کردم شاید، اگر برای آگاهی از اراده او و قدرت به اجرا درآوردنش دعا کنم، ممکن است خداوند کمکم کند.

بعد جرأتم بیشتر شد و از آن جایی که می دانستم صادق نیستم، اضافه کردم در ضمن خدایا، بیزحمت کمکم کن صداقت پیدا کنم. قصه خیلی شیرین می شود اگر بگویم که همان لحظه بیمارستان را ترک کردم و دیگر هرگز مصرف نکردم، ولی چنین اتفاقی نیفتاد. این بار هم کمابیش همان اتفاقی افتاد که بعد از هر بار حبس می افتاد. من با همان چیزی از آن بیمارستان بیرون آمدم که هنگام ورود هم در وجودم بود: خودم

عید شکر گزاری، کریسمس و سال نو عین برق و باد گذشت، و من همچنان دعا می کردم. وضعم مدام خراب تر می شد. فردای سال تحویل، خانواده ام مرا از خانه بیرون انداختند. می دانستم که امیدی نیست، اما همچنان برای صداقت پیدا کردن ، دعا می کردم. پنجم ژانویه یا همان حدود بود که شروع کردم به کم کردن قرصهایی که مصرف می کردم. به هیچ وجه خوش نمی گذشت، ولی حالا میفهمم عذابی که در آن مدت کشیدم لازم بود.

دعا کردن و شمع روشن کردن مشغله دائمی من شده بود. احساس می کردم این بار آخرین فرصت من است.

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA
آخرین باری که مصرف کردم (قرص و الكل و غیره) ماه مارچ بود. به لطف خدا دیگر پاک بودم! اعضای آن برنامه به من می گفتند، حواست باشد که چه کار بزرگی کرده ای، و کم کم این امر به خودم هم مشتبه شد.

چنان نظر خوبی نسبت به خودم پیدا کردم که رفتم و خودم را به مشروبی مهمان کردم. عجب ضربه تکان دهنده ای بود. بی آن که قرصی چیزی مصرف کنم، چنان خمار شدم که در این بیست و یک سال هرگز سابقه نداشت. پنج روز تمام تشنج داشتم، آن هم چه تشنجی روز پنجم، دیدم دیگر تحمل ندارم.

توی فولکس واگن کوچکم نشستم، سر را خم کردم و به خدا گفتم اگر قرار است زندگی من تا ابد همین جور باشد، دیگر نمی خواهم زنده باشم. رحم کن و مرگ مرا برسان ، دیگر مرگ و زندگی هیچ فرقی برایم ندارد.

بعد آرامشی در دلم به وجود آمد که پیش از آن هرگز احساس نکرده بودم. نمی دانم این حالت چه قدر طول کشید؛ مهم هم نیست، مهم این است که چنین حالتی بر من رفت. بعد از آن روز، این حالت گاهی به من دست می دهد ، شبیه در آمدن از تاریکی و رسیدن به نور بود.

خداوند مقدر نکرده من مدت طولانی در نور مطلق باشم، اما اگر خودم ماندن در تاریک روشنای شفق را بخواهم، یاری ام خواهد داد. از آن ماشین که پیاده شدم، به آزادی رسیده بودم. البته خودم تا مدت ها این را نمی فهمیدم ، از آن روز به بعد، من هیچ اشتیاقی به مصرف نداشته ام….

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA
خداوند، به همان مفهومی که خودم درک می کنم، آن قدر صداقت نصیبم کرده بود که پا در راه درست بگذارم. به آن برنامه برگشتم و باز اشتباه دیگری کردم ، به این نیت که آدم های موفق آن برنامه یادم بدهند چه طور پاک بشوم، دهنم را بستم… اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA,مصرف ماده مخدری به نام الكل

امروز می فهمم که مسیر من در دوران اعتیاد با آنها فرق داشت، و در برنامه هم باید مسیر دیگری را در پیش می گرفتم. لازم بود خودم را بشناسم ، تقریبا در داخل برنامه شاهد آمدن و رفتن کسانی بودم که به چیزهای دیگری اعتیاد داشتند. یک شب در شهر برمینگه ام، داشتم با گروهی صحبت می کردم ضمنا از مواد مخدر هم حرف می زدم که مردی به سراغم آمد، چشم هایش اشک بود. به من گفت که پسر و دخترش نمی دانم کجا اسیر مواد مخدر شده اند ، گفت: «آخر خدا باید برای این جور آدمها هم برنامه ای چیزی آفریده باشد.» . شب در راه برگشت به خانه به اتفاق یکی از همکلاسی های همسرم که مواد مخدر مصرف می کرد، موضوع صحبت مان فقط همین بود.

تلفن دوستی که در جورجیا و تنسی عضو معتادان گمنام بود، پاسخ گفت و گوهای آن شب ما بود. سفر به چاتانو گا أدر تنسی و در میان گذاشت موضوع، بسیار خوش از کار درآمد. چند نفر از اعضای برنامه از آتلانتا به کمک ما آمدند؛ از جمله مردی که مدام به همه می گفت دوستتان دارم. من آن موقع چهل و چهار سالم بود و اولین بار بود که مردی به من می گفت دوستم دارد. بدون هیچ دلیل روشنی، محبت من هم به او جلب شد. دو سه ماه بعد، ما به آتلانتا رفتیم و سفرمان به همان خوبی بار اول بود. من سخت علاقه مند بودم به حالات و بخشندگی آن آدم ها برسم. در پایان مجلس آن شب، جملاتی شبیه اینها به گوشم خورد: «اگر طالب آنچه ما داریم هستید، باید قدم های خاصی را طی کنید.»

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA
به آلاباما برگشتم و طی این قدم ها را آغاز کردم. خودم را شناختم و به قدر فهم خودم به درکی از خدا رسیدم. خلاصه ترین توضیحی که در این مورد می توانم بدهم این است: اعتماد به خدا، تزکیۂ نفس، کمک به دیگران.

من سالهای سال صرف جستجوی چیزی یا کسی در این نزدیکی ها کردم، که از راه برسد و شادمانی و آرامش درون را به من بدهد. اکنون، به برکت قدم ها و کمک اعضای NA، جوابم را گرفته ام، تكليف من صادق ماندن با خویشتن است، و حفظ روشن بینی برای تغییر و آمادگی برای پذیرش کمک خداوند از طریق اعضای NA.

من از ته دل از برادران و خواهران مان در جورجیا بابت شکیبایی و حمایت هایشان در یکی دو سال اول شکل گیری انجمن در آلاباما سپاسگزارم ، راهنمای من آن روزهای اول کما بیش همین افراد بودند. صرف آگاهی از حضور ایشان سخت مایه آسایش خاطر بود. من هر وقت از روند امور دل سرد می شدم، به دوستم در شهر مرييتا تلفن می زدم و او همیشه انگار راه حلی در آستین داشت. درها را باز نگه دار و بقیه را بر عهده خداوند بگذار.

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA
اکنون در شهرهای متعددی گروه های NA تشکیل شده اند و حالا همان افراد به لطف خدا و از برکت رشدشان در NA، راهنمای من هستند. من عاقبت به آنچه می خواستم رسیدم، اما بدون کمک خدا تشخیص نخواهم داد با این همه چه کنم.

حالا من چیزی دارم که فکر می کنم می توانم بهره گرفتن از آن را به هر معتادی نشان دهم، من تک تک شما را دوست دارم، و مهم تر از آن، این است که خداوند شما را دوست دارد! من این محبت را، به لطف خدا و از برکت وجود شما، در برنامه شگفت انگیز NA یافتم. بیایید و با ما همراه شوید؛ جواب خواهید گرفت!

اگر طالب آنچه ما داریم هستید,معتادی تمام عیار,برنامه شگفت انگیز NA

منبع : کتاب پایه 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا