افشاندن بذر
افشاندن بذر,رفیق مصرف,آمادگی ترک مصرف,معتادان کارتن خواب
ما در کشورمان، در جلسات آواز می خوانیم . وقتی کسی به مناسبت سال ماه گرد پاکی می رود جا کلیدی اش را بگیرد، ما آوازی می خوانیم که به نوع سرود رسمی NA در کشور ما تبدیل شده است. این آواز در مورد آدم ساده ای است که چیز زیادی نمی خواهد. این آدم فلان اشتباه و بهمان اشتباه را کرده منتها می تواند ببیند که آینده، تا موقعی که همه با هم باشیم، امیدوار کننده است. ما در همه جلسات این آواز را می خوانیم. به همایش های اروپایی NA هم که می رویم، همه متوجه پرسروصدا بودن ما می شوند چون مدام آواز می خوانیم.
ما یک جور اعلام پاکی» هم در جلسات داریم. اول می گوییم اگر کسی اولین بار است که در جلسه حاضر می شود اعلام کند ، بعد تا دو هفته، یک ماه، سه ماه، شش ماه… و ممکن است این اعلام پاکی تا بیست سال هم برسد. وقتی تازه واردی شجاعت به خرج می دهد و می گوید «سه روز است که پاکم»، همه بغلش می کنند. ما همه را بغل می کنیم، چه دو روز پاکی داشته باشی، چه دو سال اما به تازه واردها یاد می دهیم ، بعضی از کارهای کوچک گروه را انجام بدهند.
هر گروه ممکن است تا دوازده متصدی داشته باشد: یکی از تازه واردها قهوه درست می کند، دیگری فنجان ها را می آورد، یکی در را باز می کند، و دیگری متصدی بستن در است. من در سه ماه اول پاکی، کلیددار گروه بودم. البته در جلسه را من باز نمی کردم؛ کلید را نگه می داشتم تا خدمت گزار مورد اعتماد بیاید و در را باز کند.
افشاندن بذر,رفیق مصرف,آمادگی ترک مصرف,معتادان کارتن خواب
این مسئله برای من خیلی مهم بود چون نشان می داد که من خودی هستم. من از همان اوان کودکی به نوعی احساس غربت می کردم. در مدرسه ابتدایی مرا به مهمانی ها دعوت نمی کردند و هیچ دوستی نداشتم. این بود که بچه شری از آب درآمدم. این طوری اگر محبت نمی دیدم، دست کم جلب توجه می کردم. توی خانه احساس می کردم ، جلوی دست و پای پدر و مادرم را می گیرم. پدر و مادر من سخت مشغول حرفه شان بودند و با تمام توان تلاش می کردند. من پیش پرستارهایی بزرگ شدم که در طول روز از من مراقبت می کردند، و وقتی پدر و مادرم از سر کار بر می گشتند، به آنها ملحق میشدم…
افشاندن بذر,رفیق مصرف,آمادگی ترک مصرف,معتادان کارتن خواب
در دبیرستان مجری موسیقی شدم و توی حیاط مدرسه موسیقی پخش می کردم. اما این حد توجه کافی نبود. با این هم راضی نشدم، و یک سال بعد از دبیرستان اخراجم کردند. تمام وقت آزادم را در ساحل به مصرف کردن می گذراندم. پانزده سالم بود و دو سال دیگر باید به سربازی می رفتم. پدر و مادرم از من قطع امید کردند، و دیگر بیشتر وقت ها من در خیابان بودم تا در خانه..
در همان اولین روزهای خدمت سربازی، چیزی را که دنبالش می گشتم پیدا کردم: رفیق مصرف. خیال می کردم خدمت در ارتش از شدت مصرف من کم خواهد کرد، اما در آخر دیدم دارم نه تنها بیشتر، بلکه چندین نوع مواد مصرف می کنم. رفتم به سراغ روان پزشک ارتش و به او گفتم شبها کابوس می بینم. آن قدر نشئه بودم که فقط زیر لب من من می کردم، و مرا به یک بیمارستان روانی فرستادند تا تحت نظر باشم. اما آن بیمارستان محدودیت رفت و آمد نداشت، این بود که دارویی به من نمی دادند. روزها آنجا بودم، و بعدازظهرها می زدم بیرون و می رفتم سراغ رفقا که خودم را بسازم. دو ماه بعد مرخصم کردند. دیگر آزاد بودم.
با اولین پرواز رفتم آمستردام. یکی از رفقا آمد دنبالم، و توی راه خانه، هروئین تعارفم کرد. گفتم با هروئین حال نمی کنم، فقط کوکائین می زنم. خنده دار است که سال بعد، هروئین به مخدر مورد علاقه من تبدیل شد. نه خانه داشتم، نه کار، اما تا پولی به دستم می رسید ، همه اش را خرج مواد می کردم. شب ها میرفتم در مکان های خرید، و از توی سطل آشغال خوراکی های پس مانده را بر می داشتم. توی آپارتمان های متروک می خوابیدم که نه وسیله گرما داشت نه آبی ، اما هیچ شکی نداشتم که در اوج آسمان زندگی می کنم. شش ماه بعد، به شهر خودم برگشته بودم و فروشنده مواد بودم. فکر می کردم خیلی آدم مهمی هستی اعمالم را این طوری توجیه می کردم که به خودم می گفتم برای تأمین مصرفم، باید مواد بفروشم. در دوران بهبودی، متوجه شدم یکی از دلایل مواد فروشی من این بود که آدم ها را دوروبر خودم نگه دارم.
افشاندن بذر,رفیق مصرف,آمادگی ترک مصرف,معتادان کارتن خواب
دست آخر، مغلوب و تنها و بی کس ماندم. احساس درماندگی می کردم و بدتر از همه، آمادگی ترک مصرف را نداشتم. روزی یکی از رفقای هم مصرف پیشنهاد کرد به NA برویم. به من گفت NA گروهی است ، متشکل از معتادهایی که دور هم جمع می شوند و به هم کمک می کنند. آن موقع در کشور ما فقط هفت جلسه در هفته تشکیل می شد که همه شان هم در یک شهر بود. من به این دلیل به اتفاق دوستم به اولین جلسه NA رفتم که می دانستم بعدش قرار است با هم برویم بیرون و جنس بخریم. توی جلسه چهل یا پنجاه نفر حاضر بودند که من بعضی هایشان را می شناختم. در عمرم اولین بار بود که عملی هایی را می دیدم که ترک مصرف کرده بودند. من باور نمی کردم چنین چیزی ممکن باشد. چند روز بعد به جلسه دیگری رفتم و افرادی را دیدم که می خندیدند و خوش بودند، اما هنوز آمادگی ترک کردن را نداشتم. امروز میفهمم که در آن جلسات اول، بذری در وجود من افشانده شد. کم کم باور کردم که راه دیگری هم هست.
خیلی ها مدام به من می گفتند «تو قابلیت های زیادی داری.» من دلم نمی خواست صحبت تحصیل کردن یا شغل ثابت داشتن یا خانواده تشکیل دادن را بشنوم. من هیچ وقت هیچ چیزی را کامل نکردم. من NA را دوست دارم ، چون چیزی است روحانی، فارغ از جسم و زمان و مکان، و بی پایان ، بهبودی را نمی توان بر مبنای داشته ها اندازه گیری کرد. آن چه به حساب می آید، تلاش هر روزه ما با حداکثر توان است.
افشاندن بذر,رفیق مصرف,آمادگی ترک مصرف,معتادان کارتن خواب
در هر حال، ده سال تمام درد و رنج لازم بود تا من آماده تسلیم شوم. تمام دوستانم را از دست دادم و ارتباطم با خانواده قطع شد. چنان خود را منزوی کرده بودم که حتی تلفن ها را هم جواب نمی دادم. دیگر حتی ساقی گری هم از من برنمی آمد. غذا نمی خوردم و هیچ اهمیتی به نظافت خودم نمی دادم. وارد یک دوره طولانی افسردگی شدید شدم. فقط تنها در خانه می ماندم و مصرف می کردم. آدمی مثل من، که عاشق زندگی بود، عاشق شب نشینی و رفاقت بود، به خیال خودکشی داد. احساس می کردم دیگر هیچ امیدی نیست، و همین بود که سخت مرا تکان داد. افته به یکی از جلسات NA. تابستان بود و اتاق گرم بود، اما من با این که کت چرمی کلفتی بر تن داشتم، می لرزیدم. فقط دو نفر دیگر توی اتاق حاضر بودند، و داشتند بر سر چگونگی شروع جلسه جر و بحث می کردند. افشاندن بذر,رفیق مصرف,آمادگی ترک مصرف,معتادان کارتن خواب,معتاد و بهودی
دیگر داشت دعواشان می شد. من به دلیل برخوردهای قبلی می دانستم که NA چیزی ورای اینهاست. ته دلم می دانستم NA می تواند زندگی ام را نجات دهد. چیزی نگذشته بود که دیگران هم از راه رسیدند، و من با این که هیچ کس را نمی شناختم، احساس کردم در جمع دوستان هستم. یکی شان به سراغم آمد و من آن شب به اتفاق او در جلسه دیگری هم شرکت کردم.
آن دو جلسه اول بسیار اثرگذار بود. من باز هم به جلسات آمدم و پاک ماندم. بعد، فهمیدم که این بار اگر بخواهم پاک بمانم باید عزمم را جزم کنم که روشن بین بمانم و فعال باشم. واقعا دلم می خواست که جزئی از این انجمن باشم. امروز می دانم که در انجمن بودن، اصلی روحانی است.
افشاندن بذر,رفیق مصرف,آمادگی ترک مصرف,معتادان کارتن خواب
در سال اول بهبودی، من معمولا به جلسه ای می رفتم که نزدیک خانه ام و در یک محله عرب نشین بود. در این جلسه، اعضای عرب و یهودی به زبان عبری صحبت می کردند و تجربه هایشان را در مورد بهبودی از بیماری اعتیاد در میان می گذاشتند. وقتی صحبت بر سر NA است، سیاست کنار می رود. ما در جلسات در کنار یکدیگر می نشستیم، در کنار یکدیگر ، خدمت می کردیم، و در کنار یکدیگر بهبودی را جشن می گرفتیم.
من یک گروه خانگی انتخاب کردم و خود را به این گروه متعهد کردم. خدمتی هم بر عهده گرفتم. در جلسه را باز می کردم، زمین را تمیز می کردم، و آنجا را برای برگزاری جلسه آماده می کردم. امروز من همچنان عضوی از همان گروه هستم. این گروه جایی است که دیگران می توانند مرا پیدا کنند، و من هم می دانم که می توانم دوستانم را اینجا پیدا کنم. راهنما دارم، و قدم ها را کار می کنم. اما از همه مهم تر، هر چه بشود از جلسه آمدن دست نمی کشم.
من تا قبل از پاک شدن، شغلی جز کاسبی مواد مخدر نداشتم. دو سه روز هفته و هر روز دو سه ساعت کار می کردم و کلی پول در می آوردم. در دوران بهبودی، اولین کار من توزیع روزنامه با دوچرخه موتوری بود. پولی که ماهانه در می آوردم، از یک روز کار ساقی گری کمتر بود. اما من روزنامه ها را می رساندم و از این فرصت برای مراقبه در حال حرکت استفاده می کردم. امروز شغل من رسیدگی به معتادان کارتن خواب است، و دوباره مشغول تحصیل شده ام تا یاد بگیرم کارم را بهتر انجام بدهم. این که شغل من معتاد اکنون کمک به معتادان دیگر است، نوعی معجزه است.
افشاندن بذر,رفیق مصرف,آمادگی ترک مصرف,معتادان کارتن خواب
خدمت کردن به من یاد داد که دلسوز مردم باشم و به آنها احترام بگذارم. یاد گرفتم که به خانواده ام احترام بگذارم، و آنها تغییراتی را که به کمک برنامه در من رخ داده می بینند. شش سال پیش، پدرم را از دست دادم. پدرم مدت ها مريض بود، و من موفق شدم قبل از این که به کما برود از او جبران خسارت کنم. پدرم به من گفت پیداست حال و روزم خوب است و پرسید هنوز هم به «آن جلسات» میروم یا نه.
من دلم می خواست او از بستر بیماری بلند شود، ولی دعا می کردم که در هر حال قدرت پذیرش خواست خداوند را داشته باشم. وقتی مرد، چنان ناراحت بودم که گریه ام بند نمی آمد، و دیدن ناراحتی مادرم هم آن قدر خردکننده بود که نمی دانستم چه طور می خواهم این مصیبت را از سر بگذرانم. به چند نفر از دوستان NA تلفن زدم، و نیم ساعت بعد محبت و دل گرمی مرا احاطه کرده بود. این اولین تجربه من در مورد حفظ پاکی در شرایط دردناک عاطفی بود. خودم مطمئن بودم که از پا در خواهم آمد، اما به کمک دعا کردن و دل گرمی هایی که دوستانم در NA به من می دادند، چنین اتفاقی نیفتاد. من نیرو و شجاعتی به دست آوردم که توانستم بدون مصرف کردن، روند سوگواری را از سر بگذرانم. علاوه بر این، متوجه شدم قدرت این را دارم که در این داغ دیدگی، حامی مادرم باشم. این تجربه ای بود که فروتنی را به من آموخت.
در اوایل دوران پاکی، خیال می کردم دارم خودم را از خیلی چیزها محروم می کنم: دوستانم، موقعیتم، و آن خوش گذرانی ها. آن اوایل حتی موسیقی گوش کردن را هم ترک کرده بودم. حالا می دانم که در عوض، چیزهای خیلی بیشتری به دست آورده ام. تعداد زیادی دوست جدید دارم که همه معتادان در حال بهبودی هستند، و اکنون عضو محترم جامعه هستم. سر کارم قدر مرا می دانند، و هنوز هم دیوانه موسیقی هستم. یک بار مرا از کاری اخراج کردند و این مرا خیلی به هم ریخته بود. سر در نمی آوردم که نیروی برترم چه خوابی برایم دیده است.
در مورد مشکل سست ایمانی با راهنمایم صحبت کردم، و او گفت که دعا کنم و به خواست خدا در مورد خودم فکر کنم. درد ضربه ای که به غرورم خورده بود خیلی شدید بود، از آن طرف هم حسابی ترسیده بودم که پول اجاره خانه ام را چه طور می خواهم بدهم.
راهنمایم گفت خدا حتما فکر بهتری برایم کرده. بعدها، مدتی که از این قضیه گذشت، من متوجه شدم که راهنمایم چه قدر درست می گفت. حالا هنگامی که رنج می کشم، از یاد نمی برم که رنج بهترین آموزگار من است. وقتی دچار غصه خوردن به حال خود می شوم، این طور تصور می کنم که خداوند خطاب به کاتبان در کاهش می گوید «پرونده این مردک را بیاورید.». بعد نگاهی به پرونده من می اندازد، لبخندی می زند و به آن كاتب می گوید: «این یارو خبر ندارد چه چیزهای خوبی برایش مقدر کرده ایم.» سرشار از امیدم من ، از بابت این همه نعمات که نصیبم شده شاکرم. NA، عشق من است.
افشاندن بذر,رفیق مصرف,آمادگی ترک مصرف,معتادان کارتن خواب
منبع : کتاب پایه