اعتیاد فعال پر از وعده های دروغ
اعتیاد فعال پر از وعده های دروغ
زمانی که ۲۰ سال داشتم سفر بهبودی من شروع شد. یک دختر بچه ورشکسته روحی و روانی یا بهتر بگویم یک خانم ورشکسته که به واسطه اعمال و نگرش هایش که بر گرفته از پوچی بود کمتر از یک دختر بچه کوچک وحشت زده نبود. من مواد مصرف میکردم که از واقعیت فرار کنم! من از هر چیز و هر کسی که در زندگی ام بود به محض اینکه شرایط سخت می شد فرار میکردم احساس می کردم ورود هر چیز با ارزشی در زندگی من ظاهرا متوقف شده است. این شیوه زندگی من شده بود. به محض اینکه شرایط سخت و ناهموار می شد من یا فرار میکردم و پنهان میشدم و یا برای تسکین احساساتم مدام در حال تغییر چیزها
و وسائل زندگی ام بودم. به هرحال زندگی من هرگز رنگ ثابتی به خود نگرفته بود. تغییر مانند چسب زخمی بود که من به توده ای از مشکلات به ظاهر بی پایان خودم می زدم… در طول زندگی همیشه فکر می کردم که دنیا به من چیزی بدهکار است وقتی نگاه میکنم میبینم که من شایستگی و لیاقت آن را نداشتم. احساسات دیگران برای من مهم نبود و یا اینکه من چه تاثیری در زندگی دیگران داشتم اصلا برایم اهمیت نداشت. من به غیر از خودم نمیتوانستم دیگران را ببینم. تمام آنچه که من میتوانستم ببینم نیازها و خواسته هایم بود و اینکه چطور می توانستم از دیگران بهره برداری کنم و از آنها چیزی به دست بیاورم. حتی اگر حواسم هم نبود من این کار را انجام میدادم و برای کسی کاری انجام نمی دادم مگر اینکه میدانستم اگر چیزی تغییری نکند روابطم را با آن شخص از دست می دهم از این رو سخت تلاش می کردم که آن رابطه را حفظ کنم چون به آن رابطه و به آن افراد نیاز داشتم. در ابتدای مصرف، مواد برای من پلی ایجاد کرده بود که به راحتی می توانستم با دیگران ارتباط برقرار کنم و احساس میکردم که هیچ جای خالی بین من و دیگران برای برقراری ارتباط وجود ندارد. به نظر می رسید که من برای همه چیز راه درمانی پیدا کرده بودم. درمانی برای افسردگیام، درمانی برای بی قراریهایم. برای کم و کاستیهای اجتماعی ام.
درمانی برای کمبود احترام به نفس و اعتماد به نفسم… من راه حلی را برای زندگی کردن پیدا کرده بودم!
من در طول مصرفم هدفی را برای زندگی پیدا کرده بودم و در ابتدا بسیار شاد بودم. فکر میکردم که زندگی من به طور کل زیر نور چراغ های یک استادیوم روشن شده است. در طول مصرف این طور به نظر می رسید
که زندگی من پر از فرصت های بی نظیر است، اگر چه پس از گذشت ۴ سال مصرف مداوم، مواد تمامی فرصت ها را از بین برد. و در پایان من احساس میکردم که خلا بزرگی در روح و قلبم به وجود آمده و این درد آنقدر آزاردهنده و دردناک بود که سعی میکردم توسط مواد این خلاء را پر کنم. خلایی که عمق و پهنای آن برایم به اندازه اقیانوس آرام بود. فکر می کنم که این احساس درد و خلا به علت کمبود عشقی بود که نسبت به خودم داشتم. در پایان، دنیای من خیلی کوچک شده بود تنها چیزی که برای من اهمیت داشت گرفتن و مصرف کردن مواد بود. من در گذشتهام اسیر شده بودم و می توانستم ببینم که هیچ راه فراری ندارم.جاده ای که اعتیاد مرا به سوی آن میبرد به طور اجتناب ناپذیری به یک دام و بن بستی که پر از وعده های دروغ بود رهسپار کرده بود. میتوانستم ببینم از کجا آمده بودم و دیگر نمی خواستم بیشتر به پایین بروم. من از نظر احساسی و روانی به این نتیجه رسیده بودم و بیشتر از این نمی توانستم بجنگم. من حتی دیگر چهره خودم را نمی توانستم در آینه تشخیص دهم. نمی توانستم تشخیص دهم آن کسی که در آینه به من نگاه می کند چه کسی است چون از درون تهی شده بودم.
هنوز چیزهای زیادی را برای از دست دادن داشتم اما آشفتگی درونی که احساس میکردم این تمایل را در من ایجاد کرده بود که به یک مرکز بازپروری بروم. با نگاهی به گذشته شکرگزار این موضوع هستم که من فردی حساس بودم و همین امر باعث شد که من به بهبودی روی آورم.
وقتی برای اولین بار به انجمن معتادان گمنام آمدم نمیخواستم بپذیرم که اینجا آخر خط است و جایی است که مواد من را به آنجا آورده و قرار بوده است که برای همیشه آنجا باشم. نگاه کردن به کارهایی که در گذشته انجام داده بودم و بیرون آمدن از پشت دیوار انکار اعتیاد که در من ریشه دوانده بود خیلی برایم سخت بود. اما به هرحال آن را انجام دادم. من مجبور بودم هر چیزی که قرار است تغییر کند را بپذیرم و کاری برای آن انجام دهم. در طول بهبودی زمان و شرایطی وجود داشته که من مایل به مصرف بودم اما مهمتر از همه رشد پس از تحمل این درد بوده است. من عاشق این برنامه هستم و میتوانم بگویم که حالا
من عاشق خودم هم هستم.
Anonymous
NA today, March2019